سُبُل

چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید

سُبُل

چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید

چو اسماعیل قربان شو در این عشق....

سلام

از کجا شروع کردنش را نمی دونم، این روزا همش دلم اونجاست، هیچ سالی اینجوری نبودم، اما دیروز، امشب ... امروز .... دوباره یادش افتادم. نه همش تو یادمه. مگه دیگه نمونه بهتری هم پیدا می کنم؟ هر چیزی که لازمه را داره. چی می گم. همش یه چیزه. نه انگار درست می گفتم همه چیزه! آره یک چیز هست اما همه چیزه برای همیشه. همه چیز از همین راه می گذره و همه راه به این یک راه ختم میشه. راه زیاد هست (سُبُلَ سَلَاما) اما انگار یکیش از همه راست تره (صراط مستقیم). اونم همین یکیه. هر چی اخلاصه از همین راه شروع میشه. هر چی خشوعه. هر چی خضوعه. آره خودشه، عشقه. آره همین کلمه ای که خیلی می گن و هر جایی می گن. اما این بزرگیه عشقه که چون سرچشمش رحمانه اونم خودشو به همه می بخشه. اما من دارم از عشق می گم. از عشقی که معنای دوست داشتن داره. از عشقی که خدا بهم آموخته دوست داشتن بهتر از اونه. عشق مدل دوست داشتن. چون دیدم کور نیست، آخه راهش پر نوره، بدون وصل نیست چون همش قربه و آخرش یه وصل شیرین. همش هجر نیست اما هجرش همه غمه، غم نه از اون نوعی که می شناسیم، غمی از جنس شوق، شوقی از غم تنهایی، تنهاییه نا امیدی نه، تنهاییه دور افتادگی، که مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک! درس معلم شهیدم را بلدم چون کویر را می بینم دور و برم اما امیدم همش به قربه که آخرش وصله، وصل چیه، وصلش نیستیه. منم که می خوام در اون نیست بشم. من محتاج این نیست شدنم که بودنم در کمال اون نیستی خودشو نشون می ده و مرا یاده نیستانی می ندازه که از اون ببریده اندم.

عاشق از دست شد نیست شد و هست شد           بلبل جان مست شد سوی گلستان رسید

آری، این همه گفتم که بگویم، می خواهم پیرو این عشق ابراهیمی باشم. نهایت تجلی عرفان. از آن روز که همسر و فرزندش را به امر ربش به دره بی آب و علف آورد تا آن موقع که از خوابش مطمئن شد و آماده قربانی کردن والاترین وابستگی دنیاییش. دلبستگی فرزندی حلیم که در سن پیری خدا به او عطا کرده بود. عشق اسماعیل (ع) هم کم از پدر ندارد که آموخته همین مکتب است.

می بده تا دهمت آگهی از سر قضا               که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست

این است نهایت تسلیم. نهایت ایمان. نهایت بندگی. اما نه... نهایتی در کار نیست که محبوب نهایتی ندارد، نهایتی است برای یک آغاز:

این راه را نهایت صورت کجا توان بست          کش صد هزار منزل بیش است در بدایت

و امروز بعد از چندین هزاره و قرن این منم که محتاج این الگو هستم. که امروز پله اول را با اقرار زبانی مدتهاست که گذرانده ام. دومین پله را با ایمان و عمل هر چند به همراه گناهان فراوان هم پشت سر گذاشته ام. اما دیگر پا در مسیر سختی گذاشته ام. گذشته ام از بسیار هواهای نفس اما این شروع راه است. مرحله سوم و چهارم بس دشوار است. سوم را باز هم می شود با تلاش و کمک خودش دست یافت اما چهارم دیگر رحمت اوست که این نعمت را بر هر کس ارزانی کند نعمت را در حقش تمام کرده است. اینجاست که ابراهیم (ع) و اسماعیل (ع) بعد از بالا بردن بنای کعبه بر شالوده ساخته به دست آدم (ع) از خدا می خواهند: "پروردگارا و نیز ما را دو تسلیم شده فرمانت برای خود بگردان و فرزندان ما را نیز ملتی مسلمان (تسلیم فرمان) برای خود بدار و ..." آیه 128 سوره بقره. آری این است که حتی دو عبد صالح و مطیع باز هم درخواست افزایش درجه ایمان از خداوند می کنند. اما هنوز اینجا پایان بندگی خدا نیست که در عین این ایمان و با اینکه ابراهیم (ع) بنده ای تسلیم است باز خداوند به او می گوید "... اسلام بیاور، گفت من تسلیم رب العالمینم" آیه 131 سوره بقره. آری این عشق را پایانی نیست. که معشوقش بینهایت است.

به زعم ما نهایت تسلیم را بارها نه در حرف که در عمل نشان داده بود اما باز هم.... وه که این عشق چه شوری دارد:

مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد           نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد

 و اینک من در کجایم؟!؟! شرم دارم از خودم. منم یکی از افراد پیرو ملت ابراهیم (ع)؟! وای بر من؟ حجت را بر من تمام کرده خدا و هیچ بهانه ای ندارم. ابراهیم (ع)، اسماعیل (ع)، محمد (ص)، علی (ع)، حسین (ع) و و و و ... اینها بزرگان این راه هستند و رهروهای موفق بسیار بیشتر توان شمرد. دیگر چند نمونه می خواهم؟ همه چیز مهیاست، راه را نشانم داده اند و فقط یک اراده می خواهد و گوشه چشمی لطف او (که از این نظر خاطرم آرام است)، تا قدم در این راه بگذارم و بروم به سویش که منم محتاج این عشق تا نیست شوم در وجودش.

عمر را از سر بگیرید ای مسلمانان که یار       نیستان را هست کرد و عاشقان را داد داد

آری من امید دارم و هم او که از روح خود در ایشان دمید در من هم دمیده پس نمی شود و دشوار است نمی گویم، هنوز هم می توان با قربانی هوای نفس، در امتحان های بزرگ فریاد الله اکبر جبرئیل را از قربانی کردن در راه عشق که از سر شوق به وجد می آید امید داشت و باید که به "قالوا بلی" ی که گفتم وفا کنم.

 

     مقام عیش میسر نمیشود بیرنج                بلی به حکم بلا بستهاند عهد الست

به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش میباش     که نیستیست سرانجام هر کمال که هست

 

عید سعید قربان بر همه مومنان به خدا و یگانه پرستان جهان مبارک باد

 

 

نظرات 8 + ارسال نظر
مهدی چهارشنبه 21 دی 1384 ساعت 09:46 http://rahrah.myblog.ir

سلام... متن زیبایی نوشتی... عیدت مبارک

سوشیانس چهارشنبه 21 دی 1384 ساعت 18:46 http://sooshiansir.persianblog.com

یا محبوب...استفاده کردیم .... عیدتون هم مبارک ...سبز باشید.

بیندیش پنج‌شنبه 22 دی 1384 ساعت 01:11 http://biandish.persianblog.com

حالا که بحث اسماعیل است این کامنت را که برای مهدی هم گذاشتم و از کتاب حج شریعتی اقتباس به مضمون کردم بنویسم:
. اسماعیل تو کیست؟ چیست؟ مقاومت؟ آبرویت؟ شغلت؟ پولت؟ خانه ات؟ باغت؟ اتومبیلت؟ خانواده ات؟ علمت؟ درجه ات؟ هنرت؟ روحانیتت؟ لباست؟ نامت؟ نشانت؟ جانت؟ جوانیت؟ زیبائی ات؟... من چه می دانم؟ این را باید خود بدانی و خدایت. من فقط می توانم نشانیهایش را به تو بدهم: آن چه تو را در راه ایمان ضعیف می کند ان چه دلبستگی اش نمی گذارد تا پیام حق را بشنوی، آن چه تو را به توجیه و تاویل های مصلحت جویانه و... به فرار می کشاند و بالاخره آنچه برای از دست ندادنش، همه دستاوردهای ابراهیم وارت را از دست می دهی، او اسماعیل توست!

کریم (ونوس) پنج‌شنبه 22 دی 1384 ساعت 09:46 http://www.venus.blogfa.com

سلام
شمام وبلاگ خوبی دارین
عید شمام مبارک
ممنون سر زدی

همسایه جمعه 23 دی 1384 ساعت 00:48 http://www.hamsaieh.blogspot.com

سلام
عید شما هم مبارک باشه. انشاءالله خدا قسمت کنه مشرف بشید خانه خدا.
راستی مسابقه ای برگزار شده در رابطه با وبلاگهای قرآنی. امشب تبلیغش رو از صدا و سیما دیدم. گفتم در جریان باشین.
یا حق.

عبد عاصی جمعه 23 دی 1384 ساعت 12:43 http://narjes.blogfa.com

بسم رب المهدی...........سلام بر شما منتظر بزرگوار..........ادینه تون به خیر و شادی.......... مممنون از لطف بی نهایتتون به صفحات انتظار......... من که هیچ کارم..........اجرتون با خود صاحب وبلاگ...........


کی شود در ندبه های جمعه پیدایت کنم.............
گوشه ای تنها نشینم تا تماشایت کنم............
می نویسم روی هر گل نام زیبای تو را............
تا که شاید این شب جمعه ملاقاتت کنم..............


صفحات انتظار طبق معمول به لطف و مدد مولا برای روز ادینه به روز شد............ از شما هم خیلی التماس دعا دارم...........اللهم عجل لولیک الفرج

خوشحالم با وبلاگتون اشنا شدم
یا مهدی فاطمه

.: طلبه جوان جمعه 23 دی 1384 ساعت 13:01 http://www.jtalabeh.mihanblog.com/

باسلام
عیدتان مبارک.
متنتان زیبا بود. ولی ای کاش کوتاه تر می نوشتید.
موفق باشید.

دختر مشرقی جمعه 23 دی 1384 ساعت 16:57 http://roya0sharghi.blogfa.com/


سلام .............نوشته هاتون خوندم ............امسال به منم چنین حسی داده شده
هیچ وقت درک نمی کردم /میگن تا نبینی نمی فهمی ولی امسال فرق داشت
هر وقت همه ارزو خونه خدا را می کردن برام قابل هضم نبود/نه اینکه فکر
کنید بی ارتباط با خدام هستم /حس می کردم خدا همه جا هست/ولی امسال
فرق کرده /حس می کنم ادم یک جا هایی و بیشتر خدا رو به خودش نزدیکتر
میبینه/ایشاله که زیارت خونه خدانصیب شما بشه


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد