سُبُل

چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید

سُبُل

چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید

آیا پاداش نیکی جز نیکی است؟

سلام

 

«همانان که در فراخی و تنگی انفاق می کنند و خشم خود را فرو می برند و از مردم در میگذرند و خدا نیکوکاران را دوست دارد» سوره آل عمران آیه 134

 

سلام بر موسی کاظم (ع) و درود بی پایان بر همه انفاق کنندگان بی منت

اول از همه تبریک به مناسبت امروز و میلاد پیشوای هفتم، موسی بن جعفر (ع). دوم اینکه فردا پنجشنبه روز احسان و نیکوکاریست. در برنامه های این روز اعلام کردند که کمک های مردمی جهت ساخت حرم امامان هادی (ع) و حسن عسکری (ع) هم جمع آوری میشه. داشتم به این فکر می کردم که این همه ستاد و سازمان و ... جهت ساخت مجدد این مرقد اعلام آمادگی کردند و حالا هم نوبت هدایای مردمیه، آیا می شد این هزینه های ساخت مجدد را صرف فقرای شهر سامرا کرد و مرقد را بعد از جمع آوری آوار و تدارک یک پوشش کم هزینه برای آن به همین شکل باقی گذاشت. با این کمک علاوه بر مرهمی که بر زندگی دشوار عده ای انسان گذاشته می شد، اعتقاد شیعیان قویتر و علاقه غیر شیعیان به این خاندان بیشتر می شد. روح این ائمه و سایر آنها و جدشان رسول خدا (ص) از کدام عمل شادتر میشه؟ حسن دیگه ای که این کار داره با باقی موندن آثار این جنایت بعد از مدتی خاطره اون از ذهن پاک نمی شه. هر بیننده ای که اون را می بینه و هر زائری که به اونجا سر می زنه حس تنفرش از تروریسم و تحجر بیدار می مونه و این خود یعنی یک مبارزه فرهنگی، که زشتی اینگونه اعمال را در خاطره ها حفظ می کنه و با فرستادن که البته از عواقب سوء استفاده های احتمالی هم باید با هشیاری جلوگیری کرد. مسلمانان عراق با یاد دائمی این واقعه همچنان بر وحدتشون تکیه می کنند و گرد فراموشی ذهن ها را نمی پوشونه.

 

وقتی این فکرها اومد تو سرم یاد چند سال پیش افتادم. شهردار وقت شهرمان در ساخت مجسمه ها و یادبودهای فرهنگی تلاش زیادی می کرد. بعد از ساخت یکی از معروف ترین این مجسمه ها با عنوان انسان کامل و قبل از پرده برداری آن گروه متعصب انصار تحجر، شبانه پرده انداخته شده روی آن را به آتش کشیدند و در اثر این کار خود مجسمه هم که به رنگ سفید بود حالت سوخته و سیاه پیدا کرد. بعد از این واقعه همه گفتند خوب حالا دیگه این از بین رفت و آن را جمع کنید و زشت شده ولی شهردار گفت اگر این عمل صحیح است که خوب باید کار خوب بماند و اگر هم غلط و اشتباه است و این طرز تفکر محکوم، پس زشتی آن و این طرز تفکر را هم همه باید بفهمند و جالب اینکه اثر خوبی هم داشت. البته در دوره بعدی شورای شهر و شهردار بعدی این مجسمه که نماد زشتی تحجر و تنفر از گروه انحصار طلب بود برداشته شد و این گروه باز ....!

 

نه فقط فردا که همیشه، در حد وسعمان نیازمندان را فراموش نکنیم.

 

 

 

مشنو تو هر مکر و فسون، خون را چرا شویی به خون . . .

سلام

 

«و هر چه در توان دارید از نیرو و اسبان سواری آماده کنید تا با این دشمن خدا و دشمن خودتان و دیگری را جز ایشان -که نمی شناسیدشان و خدا آنان را می شناسد-  بترسانید و هر چیزی در راه خدا خرج کنید پاداشش به خود شما بازگردانیده می شود و بر شما ستم نخواهد رفت» سوره انفال آیه 60

 

چند بار این آیه را بخوانیم و قدری تفکر....

اگر به دیدی امروزی به این آیه بنگریم و آن را به دنیای خودمان وارد نماییم، درمی یابیم که منظور از نیرو فقط قوای نظامی و تسلیحات معمول جنگی نیست که هر جنگی ابزار خود را دارد. امروز اکثر جبهه های مقابل جهان اسلام بسی فراتر از کشت و کشتارهای فلسطین و عراق و افغانستان و ... است. مسلما" در مقابل توپ و تانک، موشک کارساز است و در برابر سیاست های چند لایه، هشیاری و تدبیر آن هم از نوع عملی و نه گفتاری.

باز هم بر شیعیان عراق و فلسطین (مصطفی تاجزاده چه تحلیل قشنگی کرده) که الحق در این زمینه از ما جلوترند و در عمل سنجیده تر. در حادثه غم انگیز انفجار گنبد حرم پیشوایانمان در تمامی بیانیه ها بر وحدت شیعه و سنی تاکید شد اما در خود عراق این حرکت جنبه عملی یافته و با اینکه حرکاتی بر ضد این اتحاد انجام می گیرد اما تلاشی در خور تحسین انجام می گیرد و امید که عملی تر گردد «در حقیقت مومنان با هم برادرند، پس میان برادرانتان را سازش دهید و از خدا پروا بدارید، امید که مورد رحمت قرار گیرید» سوره حجرات آیه 10. افسوس که در کشوری که ادعای هدایت جهان اسلام را دارد ضعیفترین اقدامات عملی انجام می گیرد و ای کاش می فهمیدیم که نیرویی که امروز بیشتر مورد نیاز است توان سیاسی است. متاسفانه در وا اسلاما سر دادن استادیم اما در هدایت جریان ها به شکل صحیح ناتوان.

 

ای کاش کسانیکه پیشقدم بیانیه و عزاداری و ... هستند کمی از قدرت خویش استفاده می کردند و تدبیر به کار بسته شور جمعیت را به شعور تبدیل می کردند و چنان نتیجه ای می گرفتند که باید. اما آنقدر از حقیقت آنچه که به حمایتش برخواسته ایم دور افتاده ایم که بر خلاف راهش حرکت می کنیم و از سر نادانی بر خود می بالیم. در قضیه کاریکاتورها اگر به جای رفتارهای غیر اسلامی و انسانی، به گفته خدای خویش گوش می دادیم: «و آنهایی را که جز خدا می خوانند دشنام مدهید که آنان از روی دشمنی و نادانی خدا را دشنام خواهند داد. اینگونه برای هر امتی کردارشان را آراستیم. آنگاه بازگشت آنان به سوی پروردگارشان خواهد بود و ...» سوره انعام آیه 108 «با اهل کتاب جز به بهترین [شیوه] مجادله مکنید، ...» سوره عنکبوت آیه 46 و آنان که مردم را تحریک می کردند، آنچه از نیروی عقل داشتند آماده می ساختند، می توانستند نقشی تاریخی و هدایتگر ایفا کنند و یا دست کم خودمان ترویج فساد نمی کردیم «و البته در کتاب بر شما نازل کرده که هرگاه شنیدید آیات خدا مورد انکار و ریشخند قرار می گیرد، با آنان ننشینید تا به سخنی غیر از آن درآیند، چراکه در این صورت شما هم مثل آنان خواهید بود. خداوند، منافقان و کافران را همگی در دوزخ گرد خواهد آورد» سوره نساء آیه 140. اما افسوس و صد افسوس که سالهاست و قرن هاست که اکثر قریب به اتفاق آنها این خاصیت وجودی را از دست داده اند و بدتر از آن ما توده مردم، که نمی خواهیم نور دانایی را جایگرین ظلمت جهل نماییم. آفرین و صد آفرین بر این جانباز بی دست که منش اسلامی و اخلاق انسانی را بر همه دست اندرکاران فتح سفارت، آتش زن پرچم و حیوان لباس پوش در سراسر جهان آموخت و ای کاش سایرین هم از خود شروع می کردند، «ای کسانی که ایمان آورده اید به خودتان بپردازید. هرگاه شما هدایت یافتید، آن کس که گمراه شده است به شما زیانی نمی رساند. بازگشت همه شما به سوی خداست. پس شما را از آنچه انجام می دادید، آگاه خواهد کرد» سوره مائده آیه 105. چه شد آن منشی که در انقلابش در مقابل گلوله سربازان، گل هدیه داد و آنان را به راه آورد؟

 

انفجار حرم دو پیشوای بزرگ دل آزار است و محکوم اما قتل و کشته شدن انسان ها دل آزار تر که آن امامان جز برای تعالی انسان نیامدند و حرمت نفسی واجب تر از حرمت حرمی که پروردگارمان خود فرمود «... هر کس، کسی را جز به قصاص و فساد در زمین بکشد، چنان است که گویی همه مردم را کشته باشد. ...» سوره مائده آیه 32. عزای عمومی شایسته کدام یک است؟ این است منش تشیعی که پیشوای دومش، کسی را که بدترین توهین ها را به او در مقابل جمع می کند نه تنها آسیبی نمی رساند که بعد از پذیراییش سوغات سفر هم برای او خریده و به سوی شهرش بدرقه می کند و او را شرمنده؟ ارزش و منزلت انسان برای ما کجاست؟ آه ه ه ه ....

 

.... می دانم می دانم، حواسم نبود، چشم هایم را کمی باز می کنم، یادم آمد در کجا هستم.... بله جایی که در پایتخت فرهنگیش که باید آن فرهنگ به کل جهان صادر شود، حسینیه گروهی دیگر از شیعیان یا مسجد ضرار به ظن عده ای، پارکینگ می شود و افراد فرقه ای بی آزار و صلح جو به ناحق مورد ظلم قرار می گیرند دیگر تکلیف آنچه گفتم روشن است. اگر بر فرض پر مرض آنجا مسجد ضرار هم بود به چه حقی این اعمال انجام شد؟ خداوند در سوره توبه که شدیدترین تهدید را نسبت به کفار و منافقان در آن دارد در مورد این مسجد سخن گفته و پیامبرش را فقط از رفتن به آنجا منع کرده، «هرگز در آنجا مایست، ...» آیه 108، همین و بس. همه اینها بر فرض درستی تصور عاملان حادثه از آن مکان و افراد بود، حال حقیقت ظاهری مظلومان حادثه و قضاوت در مورد آنان را که همه خود می دانند و در اینجاست که ابعاد فاجعه بیشتر رخ می نماید و برای این ظلم به شیعیان باید به خدمت بانو معصومه (س) جهت عرض تسلیت شتافت که در جوار حرمش حرمت انسان ها لگد مال شد. آه ه ه ه ه....

 

آری، نه روح پیامبر اکرم (ص) از چند کاریکاتور وقیح به درد می آید که توهین های بدتر از این را در زمان خودش چشید، نه راه هادی (ع) و حسنش (ع) از تخریب گنبد حرمشان مسدود می شود، که پادگان های عباسی به این هدف دست نیافتند و نه دل مهدی منتظر (عج) از دیدن آوار سردابش، شکسته می شود. اما... اما... اما روح آن پیامبر رئوف از رفتار امتش مطمئنا" خواهد رنجید که در طول حیاتش هم دغدغه هدایت آنها را داشت نه حفظ خویش را و در قیامت: «و پیامبر گفت، پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند» سوره فرقان آیه 30. ترک روش و آموزه های قرآن باعث شکوه اوست. ائمه ای که همه تلاش و عمرشان در راه مبارزه با ظلم و جور خلافت گذشت و خود شهید و مظلوم دربار خلیفه ها بودند، خروج مدعیان پیروی از آنها، از مسیر حق و عدالت، ضربه به روششان می زند که این بار خلیفه ها نه فقط زیر نام اسلام که تحت نام ولایت آزادیخواهان را روانه زندان می کنند و به نام همان امامان، مردم بی دفاع را وحشیانه از حقوقشان محروم می نمایند.

 

ای کاش آنچه در توان عقلیمان بود به کار می بستیم و در مقابل دشمنان خدا و خود و دست هایی که نمی شناسیم و خدا می داند به بهترین نحو می ایستادیم که نتیجه اش به سود خودمان است و رهایی از ستم.

رهروانی نه در پی راهبر...

سلام

بعد از 3 سال و اندی و این بار به عنوان اولین سفر متاهلیم قدم به حریم منور رضوی نهادیم.... باب الرضا.... در ابتدای ورود بالاتر از متن اذن دخول (بدون معنی فارسی) تابلویی نصب شده است با این مضمون که "فضای حرم محل پرواز ملائک است، آن را با کشیدن سیگار آلوده نکنید"... مسلما" کسی که در پی تکامل است باید با گذشته اش تفاوت داشته باشد و این بار زیارتم متفاوت از قبل است که عشقم به رضا (ع) این بار از شناخت بهتر است از... امام... پیشوا... الگو... که او یکی از آنهاست. جمعیت فراوان است... چشمی به گنبد طلایش دارم و چشمی به مردم بسیار و رفتار آنها. برق گنبدش در توجه به عمق معنویت فضا چشم را نمی زند ولی دل را چرا... که مرا یاد آنها می اندازد که رضا (ع) را به گنبد طلایش می شناسند.... از چشم دیگرم مپرس که چه می بیند که جز تجمع قطرات اشکی که تاب بیرون آمدن ندارند وصفی برایش ندارم... السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی... به گوشه ای می خزیم و زیارتی می خوانیم... انگار هنوز تحت تاثیر قرار نگرفته ام.... روز بعد... تابلوی منع سیگار کشیدن... روز بعد همینجور و روز آخر... نه انگار امروز که می دانم روز آخر است بیشتر قدر این لحظات را می دانم... بعد از چند روز و دیدن چیزهای زیادی در این مدت حال و هوایم فرق کرده است... فکرم به هر سمتی چرخی می زند و بر هر نکته ای تاملی می کند اما حرف هایش بر سینه ام سنگینی می کند و باز حرف های خود را در چشمانم به اشکی زلال بدل می نماید اما نمی گذارد که از کاسه برون آید... گاهی هم بر زبانم آهی را جاری می کند... سری به موزه آستان می زنم... فضای سنگین و دلگیر ابتدای آن چنانم می کند که از بازدید سایر قسمت ها بازم می دارد... رضا جان آنها که خود را سگ درگاهت نامیدند و پای پیاده به زیارتت آمدند و خواستند نور بلندی روحت را با طلا و سپیدی معرفتت را با نقره جایگزین نمایند هنوز هم هستند و شکل و شمایلشان و عنوانشان تغییر کرده است که مامون صفتان هر دوره ای از وجود تو و امثال تو گریزانند و زهر را در هر جامی و به هر شکلی باید به گونه ای بنوشانند تا عمرشان به بلندی پیچکی بر گرد درختی باشد... می روم برای آخریت زیارت... آخرین لحظات... دعای بعد از زیارت را تازه امشب می خوانم... چه دعای با شور و حالی است... لحظه ای به یاد تو و جدت زین العابدین و سید العارفین افتادیم... بعد از مدتها حالی پیدا کردم و با خدای خود دل زاری... و همین چند لحظه کوتاه از این سفر برایم کافیست و این است تاثیر محیطی معنوی بر روحی سرگردان... حالا افکارم آرام تر شده و راحت تر می توانم با خودم بر سر موضوعات فکریم بحث کنم... چرا بیشتر آدم ها حریم حرم یک امام، بیش از حریم خداوند که همه جهان است برایشان محترم است؟ .................

نوشتن جزئیات را همچون همیشه نمی دانم.............. ای کاش بیشتر تحت تاثیر یگانه پروردگار هستی بودیم... اما این ویژگی بشر است که به دیده هایش بیشتر اعتماد دارد و خدای نادیده از رگ گردن هم که نزدیکتر باشد برای او فراموش شدنی تر است.... در هنگام خروج باز نگاهی به تابلو نکشیدن سیگار می اندازم و با خود می اندیشم که ملائک را دود سیگار می آزارد یا رفتارهای عادت گونه ای که یگانه پرستی بشر را زیر سوال می برد؟.... سفر پایان یافته و جدایی از یک محیط معنوی چه دشوار است... خدایا ما را بنده خالص خود قرار ده و با پیامبران و ائمه و شهدا و صدیقین در آخرت همنشین.

... السلام علیکم و الرحمة الله و برکاته

همه روز عاشورا و هر زمین کربلاست....

سلام

گاهی نه زبان یارای گفتن دارد و نه دست توان نوشتن. چه روزها و شب هایی است، چه تقارنی! ۱۳۶۶سال از آن ماجرای ماندگار می گذرد و 28 سال از این یکی و باز تکرار و تکرار و تکرار....

۱۳۶۶سال پیش تنهایی و استواری بود که در دلها انقلابی به پا کرد و 28 سال پیش اتحاد جماعتی. اما امروز چه؟! کمی بیاندیشیم.... چقدر زمان ها و افراد و اتفاقات به هم شبیه است.... سال ۶۰ قمری و آغاز سال ۶۱، حکومت در دست طاغوت به نام اسلام، نسل جدید که اغلب بعد از دوران صدر اسلام تربیت شده اند، بزرگان به خلوت نشسته و و و و ... سال 1399 قمری، طاغوت هست اما جماعت، در کنار هم است، بزرگان دچار خفقان نشده اند و جوان ها هوشیارند.... نهضت نتیجه می دهد و راه آزادی هموار می گردد، خدایا چه نعمتی به این ملت عطا کردی... اما آه .... باز هم انحراف... باز هم تفرق... 1427 قمری است، گویی این فاصله ۱۳۶۶ساله فقط نام ها و ظواهر را تغییر داده. بطون همانهاست که بوده. طاغوت ظاهرش را عوض کرده. ابوسفیان زمان پیامبر دشمنی با داعیه کفر بود اما معاویه و یزید به نام اسلام و لقب امیرالمومنین حکومت ظلم می کردند و این گرگان در پوست گوسفند چه خطرناک ترند.... خدایا امروز شرک و ظلم و بی عدالتی چه پیشرفته و متمدن در جای جای زمینت قربانی می گیرند و در .... به نام تو و دین تو و پیامبر تو و ائمه تو...

گویی این دور و تسلسل تاریخ پایان ناپذیر است.... چندبار تشابهات را نوشتم اما باز پاک کردم... این مقایسه و تشابه دردآورتر از آن است که بتوانم با کلمات آن را بیان کنم... فقط می توان بگویم که بسیار اتفاقات امروز و دوران حسین (ع) شبیه است.

ای کاش قطرات اشک و اندوه را می شد مکتوب کرد... اما نمی توانم... یا حسین، بیهوده نیست آنانی که به نام تشیع در هر دوره ای حکومت می کنند و ظلم را جایگزین عدل می نمایند، سرخی خون تو را با سیاهی پرده های ظلمت خویش در چشمها تیره می کنند و فقط از اندوه و غم و مصیبت می گویند، که اگر حقیقت قیام تو را حتی به اندازه کسری از این ظواهر مصیبت وار بیان کنند، پایه های حکومت خویش را سست کرده اند و با امکانات خود عوام خفته را بیدار.

آه ه ه ه ه ه ه .... واقعا" نمی توانم بنویسم... چند روزی است مطلب بسیار دارم اما موقع نگارش که می شود انگشتانم نمی توانند افکارم را به کلمات مبدل کنند... آخر از چه بگویم؟! از کجا بگویم؟! خدایا تو خود عالم به درونم هستی. باز هم سعی خود را می کنم:

از محرم بگویم؟ از کجایش؟ از پارچه های سیاهی که پیام سرخ را فراموش کرده؟ از تصاویری که حسین و عباسی بزک کرده را نشانم می دهد اما هدف و سخن آنها را در مقابل ظلم نه؟ از مصیبت های خانواده ای که چنان نشانشان می دهند که گویی مظلومیت آنها به خاطر ضعف آنهاست ولی نمی گویند که آنها امروز مظلوم تر از زمان خویشند. که حسین و عباس و زینب و علی اصغر و ... نیامدند که من بر آنها بگریم... شهادت و اسارت را انتخاب کردند که برای من و امثال من از زمان خود گرفته تا یوم القامة الگویی باشند در برابر حاکمان ظالم مقدس نما. حسین جان کسانی که برای مراسم عزاداری تو اینگونه بی پروا هزینه می کنند و این همه تبلیغات خیابانی و سمعی و بصری انجام می دهند و به ظن خویش محبت به تو و خاندانت (!)، اما آن کودک گرسنه، جوان بی همسر و زن فقیر خودفروش ناچار، را نمی بینند فردای قیامت چه جوابی خواهند داشت؟ تو قربانی کردن خویش را انتخاب کردی که با بیت المال مسلمین اینگونه رفتار کنند؟ مگر تو فرزند همو نیستی که برای دقایقی هم حاضر به سوختن شمع بیت المال برای غیر جمیع مسلمین نبود؟ در جاهای بسیار دیگر هم سرمایه های مردم را نابود می کنند اما به نام خدا و دین و محمد و اهل بیت هزینه های غیر منطقی کردن ظلمی است آشکار در حق ایشان که ترویج و تبلیغ دین غیر از تحمیق ناس است. تحمیق عوامی که برای دوام خواصی لازم است. بازار شرک و خرافه هم چنان داغ است که دیگر نگو... جمع کردن ثواب از قطرات اشک با حربه شرک جهت تقرب به خدای واحد!!!!!!! چه همخوانی نا همگونی!!! شفاعت از نوع اعتقادات تلثیث مسیحیت منحرف شده برای راحتی ارتکاب هر گناهی در سایر ایام!!! و...........

کمی هم از دوران معاصر بگویم... تصاویر برای ما که در دوران جوشش حضور نداشتیم و امروز را می بینیم دردآور است، وای به حال کسانی که خود سهیم بودند و امروز در حسرت آرزوهایشان.... چه شور و حال و عشق و اتحادی.... همه در کنار هم ایستاده و پایدار.... هر جنسی، هر سنی، هر دینی، هر نژاد و تیره ای... بیخود نبود که نتیجه گرفته شد و هدف واقع، که خود خواستند و در پی این خواستن خدا هم غلبه دادشان و اعطای نعمت استقلال و آزادی. اما افسوس و صد افسوس که آفت همیشه در کمین است، انحراف گرچه در آغاز کم باشد اما هر چه پیش رود بیشتر و بیشتر می شود. علل بسیار است اما کمی به این آیه توجه کنیم و به خود بنگریم و بیندیشیم، شاید جواب بسیاری از سوالاتمان را که گردن دیگران می اندازیم بیابیم. خداوند در آیه 53 سوره انفال می فرماید «این، به خاطر آن است که خداوند هیچ نعمتی را که به گروهی داده تغییر نمی دهد، جز آنکه آنها خودشان را تغییر دهند و خداوند شنوا و داناست». سخن طولانی شد و اگر در پی راه حل هم باشیم باز قرآن جوابمان می دهد «...، در حقیقت خدا حال هیچ قومی را تغییر نمی دهد تا آنان حال خود را تغییر دهند و چون خدا برای قومی آسیبی بخواهد هیچ برگشتی برای آن نیست و غیر از او حمایتگری برای آنان نخواهد بود» سوره رعد آیه 11.

در این شب ها و روزها شناختی از حسین (ع) و قیامش پیدا کنیم، زینب (س) و رسالتش را درک کنیم، در حوادث روزگار خویش بیندیشیم و مسیری برای حرکت خود انتخاب نماییم که به حقیقت کل یوم عاشورا و کل ارض کربلاست.

مرد و زن مسلمان و مومنین و مومنات، حقیقت وجودی این خواهر و برادر برای الگوبرداری ما در زمینه وظایف دنیوی و شیوه خداپرستی، سعادت دنیا و رستگاری آخرت را در بردارد نه گریستن ظاهری بر مرگ عزتمند آنها و اسارت روشنگرشان.

 

السلام علیک یا اباعبدالله الحسین

نقد هزار سال فریب ۲ (قسمت دوم)

سلام

خوب قسمت دوم و آخر بحث راجع به هزار سال فریب 2  را که کوتاه هم هست می نویسم و امیدوارم که مفید باشد. قبلا" از زحمات آرش عزیز نویسنده مطلب هزار سال فریب تشکر می کنم.

در مورد وظایف و اختیارات پیامبر همانطور که شما هم آیات زیادی را ذکر کرده اید مهمترین وظیفه هر پیامبری بشارت و انذار است. «او (خدا) کسی است که پیامبر خود را برای هدایت مردم فرستاد، با دینی درست و بر حق، تا او را بر همه دینها پیروز گرداند هرچند مشرکان را خوش نیاید» توبه آیه 33. اما این اولین و آخرین وظیفه پیامبران نیست بلکه همانطور که در اکثر آیاتی هم که شما آورده اید می بینیم آن قسمتی که خدا وظیفه پیامبر را چیزی به جز ابلاغ نمی داند در مقابل رویگردانان از ایمان آوردن است نه در مقابل مومنان. یعنی این آیات توضیحی برای «در دین هیچ اجباری نیست...» در سوره بقره آیه 256 می باشد و یا آیه 99 سوره یونس «... پس آیا تو مردم را ناگزیر می کنی که بگروند؟». همانطور که شما هم می دانید پیامبر نمی تواند کسی را به زور مسلمان کند و اگر غیر از این هم باشد جای تعجب دارد. «ما تو را که سزاوار هستی به رسالت فرستادیم تا مژده دهی و بیم دهی. تو مسوول دوزخیان نیستی» بقره آیه 119. اما در مقابل کسانی که ایمان آورده اند پیامبر وظایف دیگری هم بر عهده دارد و به ابلاغ پیام خدا برای اسلام آوردن آنها تمام نمی شود.

پیامبر باید بهترین مسلمان و مومن باشد زیرا: «برای شما اگر به خدا و روز قیامت امید دارید و خدا را فراوان یاد می کنید شخص رسول الله مقتدای پسندیده ای است» احزاب آیه 21. همچنین علاوه بر انذار و بشارت وظیفه شهادت را هم بر عهده دارد: «ای پیامبر ما تو را فرستادیم تا شاهد و مژده دهنده و بیم دهنده باشی» احزاب آیه 45 و فتح آیه 8 با همین مضمون.

از دیگر وظایف مهم پیامبر آموزش و تربیت اخلاقی مسلمانان بوده که اعمال بسیاری را در بر می گرفته است: ابراهیم (ع) و اسماعیل (ع) در دعای خود پس از بالابردن دیوارهای کعبه می گویند: «ای پروردگار ما از میانشان پیامبری بر آنها مبعوث گردان تا آیات تو را بر ایشان بخواند و به آنها کتاب و حکمت بیاموزد و آنها را پاکیزه سازد و تو پیروزمند و حکیم هستی» بقره آیه 129 یا در آیه 151 همین سوره: «همچنان که پیامبری از خود شما بر شما فرستادیم تا آیات ما را برایتان بخواند و شما را پاکیزه گرداند و کتاب و حکمت آموزد و آنچه را که نمی دانستید به شما یاد دهد» و در آیه 164 سوره آل عمران «... تا آیات خود را بر ایشان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد، قطعا" پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند».

یکی از مسوولیت های دیگر پیامبر که باید اسوه سایرین باشد امر به معروف و نهی از منکر بوده است: «... آن (پیامبر) که به نیکی فرمانشان می دهد و از ناشایست بازشان می دارد و چیزهای پاکیزه را بر آنها حلال می کند و ...» اعراف 157. از وظایف دیگر او و برخی پیامبران دیگر رهبری جهاد می باشد: «ای پیامبر با کافران و منافقان بجنگ و با آنان به شدت رفتار کن، جایگاهشان جهنم است که بد سرانجامی است» توبه آیه 73 و تحریم آیه 9. پیامبران وظایف زیادی داشته اند که برای طولانی نشدن سخن از ذکر آیات آن خودداری می کنم، مانند مبارزه رسمی با طاغوت همچون داستان شکستن بتها توسط ابراهیم (ع)، حکم و داوری بین مردمان مانند داوود (ع)، سلیمان (ع) و محمد(ص)، پادشاهی سلیمان (ع) و... که برخی را در سوره انبیاء و بسیاری را در سور دیگر می خوانیم. گواه دیگری بر این مورد قضیه داستان حضرت یونس (ع) است که نشان می دهد پیامبران به صرف انذار و بشارت وظایفشان پایان نمی پذیرد و برای ایمان آوردن مردم باید پایداری نمایند، حتی یونس پیامبر (ع) که از خالص ترین بندگان خدا بوده است.

خلاصه کلام اینکه پیامبران برای جامعه تحت امرشان که به خدا و آنها ایمان دارند وظایف زیادی دارند که این همه آیه که می فرماید «خدا و پیامبرش را اطاعت کنید» بر این مضمون نظر دارد و کسانی که ایمان نمی آورند جدای از اینان هستند.

آرش جان در مورد قسمت 3-5 فکر می کنم اشتباهی در درج اولین آیه رخ داده است. پیشنهاد می کنم برای اینکه ارزش نوشتت دچار خدشه نشود آن را حذف کنی، چون به نظر می رسد مخاطب آیه 65 سوره اسراء شیطان است که خداوند پس از عدم سجده او بر انسان و دعوی گمراه کردن اکثر مردم با او اینگونه سخن میگوید.

 

در مورد آخرین کامنت هم که در ذیل نقد گذشته، نوشته بودید باید عرض کنم سوالات مخصوصا" در مورد هزار سال فریب 1 طی دو مرقومه اول مشخص است و منتظر پاسخ جامع به آنها هستم. در هر 5 مورد از هزار سال فریب 1 و 2 نکات مبهمی برایم وجود داشت که طی این 4 نوشته به آنها اشاراتی داشتم.

با آرزوی سلامتی همگان

فریاد علی (ع) بر سران جور، دوای درد امروز....

ولی شما تنها خدا و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آورده اند، همان کسانی که نماز بر پا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند (55) و هرکس خدا و پیامبر او و کسانی که ایمان آورده اند ولی خود بداند [پیروز است، چرا که] حزب خدا همان پیروزمندانند (56) سوره مائده.

 

عید سعید غدیر را بر همگان تبریک عرض می کنم

 

سخن امروز را از خود علی بن ابیطالب (ع) نقل می کنم. ایشان در خطبه 127 نهج البلاغه می فرمایند:

 

به زودی دو گروه نسبت به من هلاک می گردند: دوستی که افراط کند و به غیر حق کشانده شود و دشمنی که در کینه توزی با من زیاده روی کرده به راه باطل درآید. بهترین مردم نسبت به من، گروه میانه رو هستند. از آنها جدا نشوید، همانا با بزرگ ترین جمعیت ها باشید که دست خدا با جماعت است. از پراکندگی بپرهیزید، که انسان تنها، بهره شیطان است آنگونه که گوسفند تنها، طعمه گرگ خواهد بود. آگاه باشید! هر کسی که مردم را به این شعار «تفرقه و جدایی» دعوت کند او را بکشید هرچند که زیر عمامه من باشد.

 

گویا حضرت در این خطبه خوارج امروز را مورد خطاب قرار می دهد و چه جملات مناسبت داری با دوران ماست. آیا کسانی که در لوای افراط در دوستی، کینه توزترین افراد نسبت به علی (ع) هستند و با اعمال سراسر ظلم خود به نام عدالت او روی هر ظالمی را سیاه کرده اند، بدتر از این دو گروه نیستند؟ چه قدر زیبا اشاره کرده است به جماعت و پرهیز از اقتدارگرایی....

و امروز چه بسیار انسان های تنها که بهره شیطان نیستند.... کسانی که به نام علی (ع)، جماعت ها را به تفرقه و جدایی دعوت می کنند... کسانی که جماعت هایی را ه که دست خدا با آنهاست هیچ می انگارند... و ما همگان مسوولیم... سکوت در برابر ظالم به مثابه همکاری با اوست...

 

یا عالیُ به حق علی، تو خود داد مظومان را بستان و همه دربندان ظلم را رهایی بخش.

بعد از ۲ هفته دومین ...

سلام بر همگی

از امروز یه سری هم به اینجا بزنید (!):

http://zanomard.blogsky.com

نقد هزار سال فریب ۲ (قسمت اول)

سلام

در ادامه مطالب پیرامون هزار سال فریب به سراغ قسمت دوم (هزار سال فریب 2) این بحث که در وبلاگ دوست توسط آرش خان عزیز نوشته شده بود می روم و البته تا آنجا که بشود خلاصه و در دو قسمت می نویسم.

 

در مورد حجم قرآن و مقایسه آن با کتب درسی فکر کنم خود شما هم با من هم عقیده اید که اغراق فرمودیده اید. شاید مجموع چند کتاب درسی تعداد کلماتشان بیشتر باشد که تازه آن هم به هیج وجه دلیلی بر مقایسه نیست. دوست عزیز از شما که سیری در قرآن کرده اید این صحبت بعید است. تفاوت یک کتاب آسمانی با نوشته های بشری همه این موارد را شامل می شود. حتی کتاب های بشری بزرگ هم داریم که پیرامونش بحث های زیاد می شود. مثنوی مولوی و دیوان حافظ به راحتی یک کتاب زیست شناسی قابل درک است؟! بله اگر قرار به خواندن و یاد گرفتن کلمات باشد که حافظان قرآن آن هم در سن پایین از همه دانشگاهیان و حوزویان جلوترند. کدام دانشگاهی و حوزوی می تواند متن یک کتاب درسیش را با این حظور ذهن عین آن بخواند و حتی شماره صفحه و کلمه اول صفحه و آخر صفحه و ... را مانند این حافظان خردسال بیان کند؟! ای کاش عمل به قرآن هم به همین سادگی حفظ آن بود! یا داستان ابن سینا داشمند گرانقدر را فراموش کرده ایم که مطلبی را بعد از 40 بار خواندن متوجه شد؟ ما هم مشکلترین درسمان را 3-4 روز خوانده و سر جلسه 17-16 گرفته و عرش را سیر می کنیم!!!

اگر قرار به مقایسه حجم کتاب است که بعید می دانم کسی نداند که حجم کتبی که حوزویان در مدت تحصیلشان می خوانند چند برابر حجم کتب دانشگاهی است. آیا حجم کتب و سالیان تحصیل یک مجتهد بیشتر از یک دکتر متخصص نیست؟ پس این دلیلی برای مقایسه نیست آن هم در مورد کتاب بزرگی چون قرآن کریم که در ضمن اینکه مطالب را به روشنی (تفصیل) بیان می کند (در نقد دوم در بحث ام الکتاب به آن اشاره کردم) نکات بسیار فراوانی را ذکر و در ابواب زیادی بحث می کند. فکر می کنم از طریق همان بحث پیرامون آیات قرآن، تلاش کنیم به راه صحیح نزدیک شویم بهتر باشد. ضمن اینکه برای نشان دادن اشتباه کسی در مورد فهم مطلب مهمی (اگر حقیقتا" اینگونه باشد) نا صواب است اگر آن مساله مهم را کوچک کنیم و بهتر آن است که به کمبودهای آن فرد (مثل بیراهه رفتن، اصل را رها کردن، عدم تفکر، کمبود علم و ...) بپردازیم.

 

در مورد علم غیب (قسمت 1-4) بله مسلما" همینگونه است و همه پبامبران به اینگونه بوده اند و مثلا" آیه 31 سوره هود که ذکر کرده اید عین جملاتی که در آیه 50 سوره انعام در مورد پیامبر آورده اید درباره حضرت نوح (ع) ذکر کرده است. فقط از باب تکمیل سخن بگویم که همانطور که با آوردن آیه 102 سوره یوسف نیز بدان اشاره کرده اید پس پیامبر توسط خداوند (عالم الغیب) به غیب دسترسی داشته است و این موضوع هم در قرآن ذکر شده و هم در تاریخ. آنچه که در قرآن آمده است مانند همان داستان یوسف (ع) که شما هم به آن اشاره کرده اید، داستان سرپرستی حضرت مریم (س) در آیه 44 سوره آل عمران، داستان نوح (ع) در آیه 49 سوره هود که همگی در برگیرنده این جمله می باشند «این از اخبار غیب است که به تو وحی می کنیم...» و یا گفتار سست ایمانان جاهل در جنگ احد که در آیه 154 سوره آل عمران آمده است که «آنها در دل خود چیزی را پنهان می دارند که نمی خواهند برای تو آشکارش سازند. می گویند اگر ما را اختیاری بود....» که در اینجا خدا آنچه که در دل ایشان است برای پیامبر آشکار می سازد. نکته دیگر هم که لازم به ذکر می دانم این است که همه مطالب غیبی که به آن حضرت وارد می شده و خدا او را به آنها آشنا می کرده است لزوما" در قرآن وجود ندارد. همانطور که در تاریخ در مورد جنگ ها و اتفاقات مختلف آنها را می خوانیم. در خود قرآن نمونه ای وجود دارد که در آیه 3 سوره تحریم به آن پی می بریم. که در آنجا خدا مطلبی را که مخفی بوده و یکی از زنان پیامبر با همسر دیگر ایشان بیان می کند خدا اطلاع آن جناب می رساند ولی ذکری از این که آن مطلب چه بوده است در خود قرآن به میان نیامده و فقط روایات وجود دارد: «... چون آن زن آن را با دیگری باز گفت، خدا پیامبر را از آن آگاه ساخت و .... (زن) گفت چه کسی تو را از این ماجرا آگاه کرده است؟ گفت آن خدای دانای آگاه به من خبر داده است». در کل قرآن بر خلاف سایر داستان ها نیامده که این چه سری بوده است، پس می بینیم که همه اسراری که به حضرتش می رسیده در قرآن وجود ندارد و به این نتیجه می رسیم که همگی ارتباط حضرت محمد (ص) با خداوند لزومی ندارد که در قرآن آمده باشد و مثلا" آنچه که به نام سنت دریافت کرده ایم از همین دست است (مانند تعداد رکعات نماز).

 

در مورد بشر بودن پبامبران (2-4) و دانش آنها به وحی (3-4) که خوب کسی شک ندارد که اگر غیر این بود (مثلا" فرشته بودند) بهانه دست بشر می آمد که اینها فرشته هستند و مثلا" توان آنها با ما فرق می کند. دانش آنها هم که مسلم به همین طریق باید باشد و اصلا" راز «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول» در سوره های مختلف همین است که آنچه پیامبر می گوید از خود او نیست بلکه به فرمان خداست و مثلا" سنت که در بالا هم به آن اشاره کردم.

انشاءالله قسمت دوم در روزهای آتی تقدیم حضورتان می گردد.

«و ما آنچه از قرآن فرستیم شفا و رحمت برای اهل ایمان است و ...» سوره اسراء آیه 82

ممنون از همه کسانی که فرصتی برای خواندن این مطلب گذاردند.

چو اسماعیل قربان شو در این عشق....

سلام

از کجا شروع کردنش را نمی دونم، این روزا همش دلم اونجاست، هیچ سالی اینجوری نبودم، اما دیروز، امشب ... امروز .... دوباره یادش افتادم. نه همش تو یادمه. مگه دیگه نمونه بهتری هم پیدا می کنم؟ هر چیزی که لازمه را داره. چی می گم. همش یه چیزه. نه انگار درست می گفتم همه چیزه! آره یک چیز هست اما همه چیزه برای همیشه. همه چیز از همین راه می گذره و همه راه به این یک راه ختم میشه. راه زیاد هست (سُبُلَ سَلَاما) اما انگار یکیش از همه راست تره (صراط مستقیم). اونم همین یکیه. هر چی اخلاصه از همین راه شروع میشه. هر چی خشوعه. هر چی خضوعه. آره خودشه، عشقه. آره همین کلمه ای که خیلی می گن و هر جایی می گن. اما این بزرگیه عشقه که چون سرچشمش رحمانه اونم خودشو به همه می بخشه. اما من دارم از عشق می گم. از عشقی که معنای دوست داشتن داره. از عشقی که خدا بهم آموخته دوست داشتن بهتر از اونه. عشق مدل دوست داشتن. چون دیدم کور نیست، آخه راهش پر نوره، بدون وصل نیست چون همش قربه و آخرش یه وصل شیرین. همش هجر نیست اما هجرش همه غمه، غم نه از اون نوعی که می شناسیم، غمی از جنس شوق، شوقی از غم تنهایی، تنهاییه نا امیدی نه، تنهاییه دور افتادگی، که مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک! درس معلم شهیدم را بلدم چون کویر را می بینم دور و برم اما امیدم همش به قربه که آخرش وصله، وصل چیه، وصلش نیستیه. منم که می خوام در اون نیست بشم. من محتاج این نیست شدنم که بودنم در کمال اون نیستی خودشو نشون می ده و مرا یاده نیستانی می ندازه که از اون ببریده اندم.

عاشق از دست شد نیست شد و هست شد           بلبل جان مست شد سوی گلستان رسید

آری، این همه گفتم که بگویم، می خواهم پیرو این عشق ابراهیمی باشم. نهایت تجلی عرفان. از آن روز که همسر و فرزندش را به امر ربش به دره بی آب و علف آورد تا آن موقع که از خوابش مطمئن شد و آماده قربانی کردن والاترین وابستگی دنیاییش. دلبستگی فرزندی حلیم که در سن پیری خدا به او عطا کرده بود. عشق اسماعیل (ع) هم کم از پدر ندارد که آموخته همین مکتب است.

می بده تا دهمت آگهی از سر قضا               که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست

این است نهایت تسلیم. نهایت ایمان. نهایت بندگی. اما نه... نهایتی در کار نیست که محبوب نهایتی ندارد، نهایتی است برای یک آغاز:

این راه را نهایت صورت کجا توان بست          کش صد هزار منزل بیش است در بدایت

و امروز بعد از چندین هزاره و قرن این منم که محتاج این الگو هستم. که امروز پله اول را با اقرار زبانی مدتهاست که گذرانده ام. دومین پله را با ایمان و عمل هر چند به همراه گناهان فراوان هم پشت سر گذاشته ام. اما دیگر پا در مسیر سختی گذاشته ام. گذشته ام از بسیار هواهای نفس اما این شروع راه است. مرحله سوم و چهارم بس دشوار است. سوم را باز هم می شود با تلاش و کمک خودش دست یافت اما چهارم دیگر رحمت اوست که این نعمت را بر هر کس ارزانی کند نعمت را در حقش تمام کرده است. اینجاست که ابراهیم (ع) و اسماعیل (ع) بعد از بالا بردن بنای کعبه بر شالوده ساخته به دست آدم (ع) از خدا می خواهند: "پروردگارا و نیز ما را دو تسلیم شده فرمانت برای خود بگردان و فرزندان ما را نیز ملتی مسلمان (تسلیم فرمان) برای خود بدار و ..." آیه 128 سوره بقره. آری این است که حتی دو عبد صالح و مطیع باز هم درخواست افزایش درجه ایمان از خداوند می کنند. اما هنوز اینجا پایان بندگی خدا نیست که در عین این ایمان و با اینکه ابراهیم (ع) بنده ای تسلیم است باز خداوند به او می گوید "... اسلام بیاور، گفت من تسلیم رب العالمینم" آیه 131 سوره بقره. آری این عشق را پایانی نیست. که معشوقش بینهایت است.

به زعم ما نهایت تسلیم را بارها نه در حرف که در عمل نشان داده بود اما باز هم.... وه که این عشق چه شوری دارد:

مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد           نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد

 و اینک من در کجایم؟!؟! شرم دارم از خودم. منم یکی از افراد پیرو ملت ابراهیم (ع)؟! وای بر من؟ حجت را بر من تمام کرده خدا و هیچ بهانه ای ندارم. ابراهیم (ع)، اسماعیل (ع)، محمد (ص)، علی (ع)، حسین (ع) و و و و ... اینها بزرگان این راه هستند و رهروهای موفق بسیار بیشتر توان شمرد. دیگر چند نمونه می خواهم؟ همه چیز مهیاست، راه را نشانم داده اند و فقط یک اراده می خواهد و گوشه چشمی لطف او (که از این نظر خاطرم آرام است)، تا قدم در این راه بگذارم و بروم به سویش که منم محتاج این عشق تا نیست شوم در وجودش.

عمر را از سر بگیرید ای مسلمانان که یار       نیستان را هست کرد و عاشقان را داد داد

آری من امید دارم و هم او که از روح خود در ایشان دمید در من هم دمیده پس نمی شود و دشوار است نمی گویم، هنوز هم می توان با قربانی هوای نفس، در امتحان های بزرگ فریاد الله اکبر جبرئیل را از قربانی کردن در راه عشق که از سر شوق به وجد می آید امید داشت و باید که به "قالوا بلی" ی که گفتم وفا کنم.

 

     مقام عیش میسر نمیشود بیرنج                بلی به حکم بلا بستهاند عهد الست

به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش میباش     که نیستیست سرانجام هر کمال که هست

 

عید سعید قربان بر همه مومنان به خدا و یگانه پرستان جهان مبارک باد

 

 

اصفهان پایتخت فرهنگی

سلام

همانطور که حتما" اطلاع دارید شهر اصفهان پس از مکه به عنوان دومین پایتخت فرهنگی جهان اسلام انتخاب شده است (از منطقه آسیایی، حلب سوریه از منطقه عربی و تمبکتو مالی از منطقه آفریقایی هم در کنار اصفهان حایز این عنوان هستند). در حالی که کمتر از ۳ روز دیگر به آغاز رسمی این انتقال پایتختی در روز عید قربان باقی مانده است به همان اندازه که در شهرهای شما حال و هوای پایتختی فرهنگی وجود دارد در اصفهان هم به همان صورت است!!!!! سایر کشورها ما را به عنوان دومین پایتخت آن هم بعد از مکه مکرمه که جایگاه خود را دارد انتخاب کرده اند و خودمان هنوز نمی خواهیم بپذیریم!! فقط صحبت از طرح و مقاله و گروه کاری و از این دست مسائل همیشگی است!

البته جای تعجب هم ندارد وقتی در آغازین روزهای سال ۲۰۰۶ که شهری حائز مقام پایتختی فرهنگی جهان اسلام شده است رئیس جمهور همان کشوری که این شهر در آن قرار دارد شهری دیگر را به عنوان پایتخت فرهنگی کشورش انتخاب می کند و مدعی تلاش برای انتقال آن فرهنگ به کل جهان (!!!) می شود دیگر از مدیران سطح پایینتر شهری انتظاری جز آنچه می بینیم نمی رود.

البته نا گفته نمونه که تو این چند روزه جهت خالی نبودن عریضه، یک سایت نصفه نیمه با عجله راه انداختند: http://www.isfahan2006.com که جای تقدیر دارد!

 

ای اصفهان! ای خطّه دیبــــای ما           

 ای افتخار کشـور زیبـــــــــای ما

چشم و چراغ ملت ایـران شــــدی

گشتی شرار شـمع شـــــام آرای ما

ایران گرفتت چون نگینی در مـیان

 تاخوش درخشی شهر شور افزای ما

گر بوده ای نصف جهان تا این زمان

اینک جهانــی. ای همه دنیــــای ما

بر دامنت کوهی چو شیـری سهمگین

 چون حاجبـی بنشسته بر بــــالای ما

در سایه اش دشتی چنان باغ جنــان

 گشته است چشم انداز بی همتای ما

زاینده رود است اینکه بس دریادلان

دل داده بر ایـن رود چون دریای ما

زان بوی جوی مولیان کـی دم زنـد

آن کس که بیـند رود ره پیــمای ما

زان یاد یار مهربان کـی دم زنـــــد

آن کس که بیند نرگس شــهلای ما

ای خواجه در خواجوی ما بین آیتی

از خواجـگان شهر پر ســــودای ما

جنبان مناری بوالعجب تا خود عیـان

 بینی نشـــان یکّه و تنـــــــــهای ما

آن گنبد فیروزه ای در آسمـــــان

می بالد از ایـــن گنبد میـــــنای ما

گلدسته هایش عطر قرآن می دمـد

 چون دسته گل بر پیر و بر برنای ما

صدها هنر می بارد از انگشت ذوق

از این عـروس واله و شیــــدای ما

دست هنرمند ظریـف اصفـــــهان

نقش آورد در خاتم اعــــــلای ما

فرش صفاهان عرش را آیینه شــد

آن نقش ناپیــدا زد این پیـــدای ما

هان تا نپنداری هنر تنـها بــــــود

درصنعت این شهر خوش سیمای ما

برخیز و بین اصل هنر در جلوه ای

از علم و از ایــمان می پــــالای ما

در مشعلان پر فروغ علم و دیـــن

فرزانگان عــارف و دانـــــــای ما

آنان که شوریدند بر نابخــــردی

دیروز گشتــند آذر فــــــردای ما

لختی بمان در تخت پولاد و شـنو

از رکن دین شـطری تو از بابای ما

آن سو ببین دشتی چو دشت کربلا

از گلرخان شــاهـــــد و والای ما

آن رادمردان کز پی تکبـیرشـــان

نومید شد اهریمــن از یغمـــای ما

گلبانگ شادی می رود تا آسمـان

 هنگام چاووش از نی و سـرنای ما

 

 

ای اصفهان! ای خطّة دیبـــای ما 

ای افتخار کشـــور زیبـــــــای ما

اینک شدستی پایتخت مسلمیـــن

جاوید مان ای ســـنبل رعنـــای ما

ای اصفهان بادا مبارک جشن تـو

بر مردم فرزانــــه و کوشـــــای ما

 

شعر از پایگاه دانشگاه اصفهان: http://www.ui.ac.ir

جواب چند سوال پیرامون هزار سال فریب ۱

سلام

در ادامه مطالب گذشته باید بگم که پس از نقد خلاصه اول سوالاتی برای دوست عزیز آقا آرش پیش آمده بود که فکر می کنم به نوعی برای بقیه دوستان هم وجود داشته باشد. در اینجا آن سوالات را (به رنگ بنفش) آورده و چون بحث در وبلاگ است به صورت خیلی خلاصه جواب می دهم تا اگر دوستان باز هم سوالاتی داشتند مفصل تر پاسخ دهم:

 

محکم و متشابه...  من با این مبحث کاملا آشنا هستم. ممکن است بفرمایید کدام آیات محکم هستند کدام متشابه؟ آیا لیستی از آیات محکم و متشابه موجود است؟ آیا بعد ازاین همه سال و این همه عالم دینی نباید تا حالا این لیست کامل شده بود؟

 

در مورد محکم و متشابه بحث فراوانی وجود دارد و انواع آن مختلف است. در یک دسته بندی به طور کلی آیاتی که مفهوم آنها از متن فهمیده می شود محکم هستند و آنهایی که نیاز به قرینه و درک معنی به کمک سایر آیات است متشابه اند (این یک دسته بندی خیلی ساده و خلاصه است و وارد جزئیاتش نمی شوم). مثلا" تمامی سوره اخلاص آیاتی است که صفات خدا را نام می برد و اینها از محکمات است. اما مثلا" در آیه 23 سوره جاثیه می خوانیم «... خدا او را دانسته گمراه ساخته و مهر بر گوش و دل او نهاده و بر چشم وی پرده کشیده، پس ...» و این از متشابهات است که خواندن ظاهری آن نشان می دهد خدا انسان ها را مجبور می کند و کسی برای هدایت اختیار ندارد که خوب این مساله درست نمی باشد و برای درک معنی آن باید به سایر آیات هم رجوع کنیم. ممکن است آیه ای برای من متشابه باشد و برای شما به دلیل دانش بیشتر و احاطه علمی کاملتر، همان آیه محکم باشد. برخی آیات هم وجود دارند که معانی عمقی تری هم دارند و خدا هم در ادامه همان آیه 7 سوره آل عمران می فرماید «... در صورتی که تاویل آن را کسی جز خداوند و راسخان در علم نداند، گویند...». با یک مثال ساده بحث را تمام کرده و به سراغ مطلب بعد می روم. در هر زبانی اصطلاحات و ایجاز و ... وجود دارد و مثلا" در فارسی حتی جناس تام داریم که کلمات کاملا" شبیه به هم با معانی متفاوت به کار می رود. مثل:

آن یکی شیر است کادم می خورد               وان یکی شیر است کادم می خورد

آن یکــی شیــر است انـــدر بادیــه                وان یکــی شیــر است انـــدر بادیــه

پس به صرف ظاهر نباید قضاوت کرد و افراد بر حسب دانش و علم خود و آشنایی با سایر آیات از متشابهات برداشت های متفاوت ممکن است داشته باشند. در مقابل برخی آیات متشابه هم محکمات قوی وجود دارد که برداشت ها را راحت تر می کند.

 

گزینشی عمل کردن...  من بحث خود را در چندین محور و برای هر محور چندین آیه آورده ام. یعنی برای هر سطر که خودم نوشته ام بطور متوسط بیش ده آیه آورده ام که به علت طولانی شدن مطلب بعضی آیه ها را هم حذف کرده ام.شما برای 34 سطر نوشته 7 آیه آورده اید. لذا شما بیشتر انتخابی عمل کرده اید و متاسفانه بحث تان علمی نیست!

 فراموش نکنید بین محورهای بحث من ارتباط منطقی وجود دارد!

 آیه 19 آل عمران ترچمه شما غلط است. صحبت از دین پسندیده نیست!

دین نزد خدا تسلیم شدن است من در مورد این که منظوراز مسلم اسلام.. تسیلم است آیاتی زیادی لیست کرده ام همه ی پیامبران مسلم بوده اند دوباره آیات را مرور کنید.

آیه 85 و 102 همین دلیل

در مورد قومی بودن مخاطب پیامبران بحث کاملا مستند است متاسفانه شما آیه و یا دلیلی برای جهانی بودن نیاورده اید

 

بحث اول به صورت خلاصه ارائه شده بود و من آن را به عنوان کامنت نوشته بودم!!! ولی خوب طولانی تر از 2-3 کامت شد و برای همین به صورت میل و در وبلاگ ارسال کردم و چون در ادیتور نظرات نوشته بودم و در تایپ عجله کرده بودم هم پرانتز کلمه پسندیده را جا انداخته بودم و هم آیه 19 را 17 ذکر کرده بودم که معذرت می خواهم. اما در مورد سایر موارد فکر می کنم در دومین نوشته جواب سوالات در مورد اسلام مورد نظر و جهانی بودن مشخص است. در ضمن تعداد آیات فقط بیانگر علمی بودن و منطقی بودن یک مطلب نیست چون همه آیات قرآن حجتی روشن است. مثلا" خمس فقط در یک آیه مورد اشاره قرار گرفته ولی زکات در بسیاری آیات. آیا باید زکات داد ولی خمس را چون در موردش یک آیه آمده است رها کرد؟!

 

عالمین طبق قرآن ما دوعالم داریم. برای مثال اکسیژن هم در آب است هم در هوا.. ولی این دلیل نمی شود که همه هوا یا همه آب اکسیژن است. خب موجودات دیگری درعالم دیگر وجود دارند حال حضرت مریم بر موجودات آن عالم برتری هایی دارد. اگر به قران مراچعه کنید در مورد برتر بودن مثلا در جایی به بنی اسراییل نسبت به اقوام دیگر برتری داده شده است ایا باید نتیجه گیری کنیم که برای ابد آن ها برترند؟؟  

 

در مورد عالمین هم بله، هم عالم نوع وجود دارد و هم صنف. اما به این نکته هم باید توجه داشته باشیم که مثلا" وقتی صحبت از فضیلت و برتری انسانی می شود در حیطه انسانی صحبت می شود و وقتی از خدا صحبت می شود خوب همه عوالم را شامل می شود. به این مثال قرآنی توجه کنید: دعوت فرعون به ایمان توسط حضرت موسی (ع)، در سوره شعرا:

«پس نزد فرعون روید و بگویید ما رسول پروردگار جهانیان هستیم (16) * فرعون گفت پروردگار جهانیان کیست؟ (23) * (موسی) گفت خدای آسمان ها و زمین و آنچه بین آنهاست، اگر اهل یقین باشید (24) * (فرعون) رو به اطرافیانش گفت آیا نمی شنوید (25) * (موسی) گفت پروردگار شما و پروردگار پدران شما (26)» در اینجا موسی (ع) در تعریف عالمین از آسمان و زمین و بین آنها (کنایه از همه جهان) سخن می گوید و بعد از تمسخر فرعون برای بیشتر جا افتادن مطلب به افراد آنجا و پدران آنها (کنایه از نوع بشر) سخن می گوید و این نشان می دهد که عالمین، عوالم مختلف را می تواند شامل شود و محدود به قسمی نیست. امروزه هم مثلا" ما می گوییم عالم فرهنگ، عالم عشق، عالم دین و ... و عالم هستی هم جای خود را دارد و از آن هم استفاده می کنیم. پس وقتی صحبت از برتری و فضیلت یک انسان است در عالم خودش (که عوالم انسان هاست مثل عالم عرب و عجم و ...) صحبت می کنیم و وقتی از خدا می گوییم همه عوالم (جماد و نبات، جن و انس و ...) را در نظر داریم و البته خدا به آنچه گفته آگاه تر است. این یک نمونه از آنهاست که در بالا اشاره کردم که فقط صرف ظاهر درک مفهوم را عامل نیست.

مطلب بعد اینکه نوع برتری هم مهم است و وقتی صحبت از برتری و فضیلت می شود جنبه های مختلفی را می توان در نظر گرفت. مثلا" مسلم است که حضرت مریم (س) از میان زنان همه دوران ها برای زایش یک پیامبر با آن شرایط و آن مرتبه تطهیر انتخاب شده و شک نیست که حداقل در این مورد برترین است (یکی از مسلمات را گفتم و می تواند بسیاری جنبه های دیگر هم باشد). در مورد پیامبران زیادی هم برتری ذکر شده که انواع مختلف می تواند داشته باشد.

اما در مورد برتری بنی اسرائیل: بله مثلا" در آیات 47 و 122 سوره بقره، 16 جاثیه و 140 اعراف از برتری بنی اسرائیل سخن گفته شده که شکی در آن نیست. اما یکی علل برتری مهم است (مثلا" اینکه بیشترین پیامبران را داشته اند و یا معجزات خاص برای آنها توسط موسی (ع) آمده مثل سایه طور و خوراک من و سلوی) و دیگری اینکه اگر در همه جهات هم برتر قرار داده شده باشند به عنوان نمونه در آیات 148، 152، 142، 165 سوره اعراف از قدرنشناسی این گروه و ظلم و نافرمانی و محکوم شدن به عذاب سخن رفته که نشان از پایان این برتری حتی در زمان خود دارد. اما در جاهایی که صحبت از برتری پیامبران و پاکان شده صحبتی از اینکه به دلیلی این برتری پایان یابد نیست پس دوران و انسان های کنونی را هم شامل می شود. این خیلی طبیعی است و حتی در تاریخ و گذشته هم خیلی افراد هستند که نامشان باقی می ماند. مثلا ابوعلی سینا در علم برتری هایی دارد که تا امروز هم باقی است و کسی منکر آن نمی شود. برتری های معنوی پیامبران و ... از لحاظ درجه با سایر مردم متفاوت است.

 

 

در پایان هیچ پیامبری نیامده که یک شریعت بیاورد. اگر این جور بود این همه آیه و مضامین تکراری در قران نبود.. با این که اسم سوره ها مختلف هستند در هر سوره از هر مطلبی سخن رقته است..و ایات به مناسبت های مختلف آمده است. محدود کردن تمام کلام خدا به کتاب های آسمانی کوچک کردن خداست. کلمات خدا نا محدودند.

لطفا نوشته خود را با ساختار و انسجام بیشتر ولست وار و خلاصه تربازنویسی کنید و دوباره ارسال فرمایید

 

این قسمت هم فکر می کنم در نقد دوم واضح شده است.

 

انگار بازم طولانی شد! ببخشید.

ممنون از همگی

دومین نقد هزار سال فریب ۱

 

سلام

در این نوشته کلیات نوشته قبل را تکمیل می کنم و امیدوارم که در کنار هم بر دانش خودمون اضافه کنیم.

در مورد اینکه آیات قرآن به هم پیوسته و مکمل یکدیگر است باید عرض کنم که اگر این مطلب را قبول نداشته باشیم و فقط بخواهیم از یک آیه معنی آن را برداشت کنیم مطمئنا کاری ناصواب و غیر علمی و اصولی انجام داده ایم. مثلا" می توانیم فقط با در نظر گرفتن آیه 40 سوره الحاقه «که قرآن به حقیقت کلام رسول بزرگواری است» بگوییم خوب پس این کلام خدا نیست و سخن پیامبر است!!!! اما این آیه در 3 آیه پس از خود تکمیل شده که «تنزیل خدای عالمیان است» و در آیات 45 - 44 می فرماید «و اگر از دروغ بر ما برخی سخنان را می بست * محققا" او را از یمینش می گرفتیم * و رگ و تینش را قطع می کردیم». حال آیا باید من با گزینش آیه 40 بگویم خوب این که سخن خدا نیست و پیامبر از خودش گفته و خوب به هر حال چون شخص بزرگواری است کلامش هم خوب اما کلام خدا که نمی شود و جهان شمول نیست؟!؟!

یا مثلا" آیه 26 سوره جن را بگیرم که می فرماید «او دانای غیب عالم است و هیچ کس را بر غیب خود آگاه نمی سازد» و بعد هم بگویم خوب پس پیامبر هم عین ما فقط هر چی می دیده یا خوانده بوده می دانسته و خیلی از حرف هایش دلیل و مدرک نداشته است. در صورتی که باید آیه بعد را هم که می فرماید «مگر آن کسی را که به پیامبری برگزیده است که فرشتگان را از پیش و و پشت سر او می فرستد» بخوانم که گمراه نشوم و از روی اشتباه مطلب ناروایی به یگانه آفریدگار هستی نسبت ندهم.

یا اگر چنین گزینشی عمل کنیم مانند کسانی نیستیم که به استناد آیه 4 سوره ماعون که در آن آمده «پس وای بر نمازگزاران» می گویند ما نماز نمی خوانیم چون خدا خودش گفته وای بر آنها!!!! اما آیه قبل و بعد آن توجه نمی کنند که خدا چه نوع نمازگزارانی را گفته است.

آیا با این روش بدتر از کسانی نیستم که به استناد آیه 43 سوره نسا با مضمون «ای اهل ایمان هرگز در حال مستی به نماز نیایید تا بدانید چه می گویید و ...» عقیده دارند ما شراب می خوریم ولی در حال مستی نماز نمی خونیم یا نمازمون را می خونیم و بعد شراب می خوریم!!!! و به ظن خویش به فرمان خدا گوش فرا می دهند غافل از اینکه خدا شراب را طی 4 مرحله و به تدریج حرام کرده است و در نهایت در آیات 90 و 91 سوره مائده حکم حرام بودن قطعی شراب و قمار را صادر کرده که دیگر شکی باقی نماند و شدیدترین نوع تحریم را که فقط مشابه آن را در مورد شرک ذکر کرده است برای آن قائل شده است. پس اینجا من باید از خودم بپرسم «فأین تذهبون»، و به راستی به کجا می روم با چنین طرز فکری؟؟

من هم می توانم با تعداد زیادی از آیات مساله شفاعت را منتفی دانسته و وجود آن را انکار کنم و به مطرح کنندگان آن خرده بگیرم اما اگر همه آیات را در نظر بگیرم متوجه می شوم که چقدر در مورد آن اشتباه شده است و چه بسیار افرادی را که به شرک مبتلا نکرده است (چه موافق و چه مخالف).

«آنگونه که بر تقسیم کنندگان (آیات) نازل کردیم (90) * آنان که قرآن را جزء جزء کردند (91) * قسم به خدای تو که از همه آنها سخت مواخذه خواهیم کرد (92)» سوره حجر.

 

اما در مورد اشتراک ادیان:

آیاتی که در متن شما آورده شده است خود بیانگر این است که همه پیامبران گذشته هم به دین اسلام بودند و برای همین در آیه 19 سوره آل عمران می خوانیم «همانا دین نزد خدا اسلام است و ...» و اگر دین سایر پیامبران غیر اسلام بود جای تعجب داشت. در معنی اسلام هم که دین تسلیم در برابر خداست آیات لازم را آورده اید. این خود نشان از این دارد که ادیان به هم پیوستگی دارند و در امتداد یکدیگر هستند. اختلاف در شریعت است و مثلا" شریعت عیسی (ع) با موسی (ع) فرق داشت و شریعت محمد (ص) متفاوت از آن دو است (لازم به ذکر است که شریعت با دین فرق دارد).

در نوشته قبل فقط آدرس داده بودم و در اینجا متن آیات را می آورم: «هرکس غیر از اسلام دینی اختیار کند هرگز از وی پذیرفته نیست و او در آخرت از زیانکاران است» آیه 85 سوره آل عمران. این آیه پس از آیه 84 است که شما مرقوم فرموده اید. بعد از آن آیه 102 همین سوره مبارکه یعنی «ای اهل ایمان از خدا بترسید چنانچه شایسته خداترس بودن است و نمیرید جز به دین اسلام». همچنین از آیه 64 آل عمران سخن به میان آورده اید که بعد از یکی از جریانات مهم زمان پیامبر یعنی مباهله قرار گرفته و در ادامه آن می باشد و 3 آیه بعد از آن یعنی آیه 67 آل عمران می خوانیم «ابراهیم به آیین یهود و نصرانیت نبود لیکن به دین حنیف اسلام بود و هرگز از آنان که به خدا شرک آوردند نبود» پس آیین یهود و نصاری با آن دینی که شما هم آیات آن آوردید و در اینجا نمونه یک مومن به آن آیین تسلیم، ابراهیم (ع) ذکر شده، فرق داشته و تسلیم در برابر خدا نیست. ضمن آنکه اصلا" ابراهیم قبل از موسی (ع) بوده و مسلما" شریعتیش متفاوت بود. مثلا" اگر من امروز نام مسلمان دارم اما یک امام را در حد خدا یا بالاتر از رسول الله بدانم، با آنکه باز هم مسلمانم خوانند اما در پیشگاه خدا دینم اسلام نیست.

همچنین آیه 136 سوره بقره را آورده اید که همه پیامبران را یکی می داند سخن از ایمان مسلمانان به آنها می گوید و من در ادامه آن آیه 137 را هم ذکر می کنم «پس اگر آنان (یهود و نصاری) نیز به آنچه شما ایمان آوردید، ایمان بیاورند، راه حق را یافته اند و اگر روی بگردانند شک نیست که آنان در ستیزند و...» پس اگر پیامبری به دین اسلام بود دلیل نمی شود پیروان آن هم مسلمان باشند، مثلا" همه پیروان محمد (ص) مسلمان واقعی نیستند. به همین دلیل است که در چند آیه قبل می فرماید «آنها (پیامبران مذکور) گروهی بودند که در گذشتند، دستاوردشان برای خودشان و دست آورد شما هم برای خود شماست، شما مسوول کار آنها نخواهید بود» بقره آیه 134.

آیه 13 سوره شوری را آورده اید، من ادامه آن را جهت شناخت بیشتر ارتباط ادیان می آورم: «...و کسانی که بعد از آنها وارثان کتاب شدند نسبت به آن در شک و تردیدند، شکی همراه با بدبینی (14) * پس به همین خاطر تو نیز دعوت کن و آنچنان که مامور شده ای استقامت نما و از هوی و هوس های آنها پیروی مکن و بگو به هر کتابی که خدا نازل کرده ایمان آورده ام و مامورم در میان شما عدالت کنم ، خداوند پروردگار ما و شماست، اعمال ما برای ما و اعمال شما از آن شماست، میان ما حجتی (برای خصومت) نیست و خداوند ما و شما را یکجا جمع می کند و بازگشت به سوی اوست (15)» بازهم در اینجا از دعوت پیامبر از سایرین سخن به میان آمده، یعنی حتی اگر پیرو آیینی مسلمان به خدا بوده حالا که شریعت جدید آمده باید پیرو آن باشد.

 

دین جهانی یا قومی:

مطلب را با تکمیل نظرات قبلی در مورد جهانی بودن دین اسلام و شریعت حضرت محمد (ص) ادامه می دهم. تعدادی از آیات بالا به این قسمت هم مربوط می شود و نشان می دهد که چقدر اسلام با سایر مردمان و من جمله پیروان یهود و نصاری سخن می گوید و آنها را بشارت و انذار می دهد. حال توضیحات بیشتر! همانطور که در نوشته پیشینم عرض کردن در آیه 50 سوره آل عمران از قول حضرت عیسی (ع) آمده «و در حالی که کتاب شما تورات شما را تصدیق می کنم و حلال گردانم بعضی چیزهایی را که بر شما حرام شده بود و از طرف خداوند برای شما معجزی آورده ام، پس از خدا بترسید و مرا بپرستید» بعد در سوره صف آیه 6 خداوند کریم می فرماید «و هنگامی که عیسی مریم به بنی اسرائیل گفت: همانا من رسول خدا به سوی شما هستم و به حقانیت کتاب تورات که در مقابل من است تصدیق می کنم و نیز مژده می دهم که بعد از من رسول بزرگواری که نامش (در انجیل من) احمد است می آید. چون آن رسول ما با آیات و معجزات به سوی خلق آمد گفتند این سحری آشکار است» در آیه 157 سوره اعراف می خوانیم «هم آنان که پیروی کنند از آن رسول پیغمبر امی که در تورات و انجیلی که در دست آنهاست او را نگاشته یابند که آنها را امر به هر نیکویی و نهی از هر زشتی خواهد کرد و بر آنان هر طعام پاکیزه و مطبوع را حلال و هر پلید را حرام می گرداند و احکام پر رنج و مشقتی را که چون زنجیر به گردن خود نهاده اند از آنان بر می دارد. پس آنان که به او گرویدند و از او حرمت و عزت نگاه داشتند و یاری او کردند و نوری را که به او نازل شد پیروی نمودند آن گروه به حقیقت رستگاران عالمند» حال آیا این نشان دهنده سیر تکاملی هدایت خداوند بزرگ برای مردمانش نمی باشد؟ آیا این ثابت نمی کند که حضرت عیسی بن مریم (ع) آمد تا شریعت موسی عمران (ع) را ارتقا داده، از تحریفات پاک کند و دشواری هایش را آسان نماید و در ادامه خاتم پیامبران حضرت محمد مصطفی (ع) به دستور خداوند جهانیان آمد تا آسانترین، کاملترین و بهترین شیوه هدایت را بر همگان روشن سازد و حجت را بر خلق تمام نماید و تصمیم درست و غلط گرفتن را بر خودشان گذارد. حتما" مستحضر هستید که تکالیف دین اسلام (شریعت حضرت محمد (ص)) نسبت به شریعت های گذشته بسیار آسان تر می باشد و حقوق در نظر گرفته شده والاتر و بهتر. به نظر شما عجیب نیست که (به برداشت شما) دینی که فقط برای مردم مکه و اطراف آن نازل شده چنین گسترده و همه جانبه مدعی هدایت سایر اقوام می باشد و آنها را اینگونه دعوت می کند و رسولش به قیصر و خسرو صاحبان بزرگترین امپراطوری های زمان خودش دعوت نامه می فرستد و وظیفه اش که ابلاغ پیام الهی است را به انجام می رساند؟ أفلا یتدبرون؟! آیا ایران و روم و حبشه اطراف مکه است؟ یا معتقدید که پیامبر از فرمان خدا که حیطه عملش را مکه و اطراف آن تعیین کرده تخطی کرده و برای مقاصد شخصی می نویسد "از محمد بنده خدا به خسرو شاه ایران"؟! این کار دون شان پیامبر نیست؟! برای محدود سازی حیطه عمل پیامبر استناد به آیه 214 سوره مبارکه شعراء یعنی «و خویشان نزدیکت را بترسان» بهتر نیست؟! اینگونه دیگر قوم پیامبر حتی از بنی هاشم هم محدود تر شده و خانواده خودش را در بر می گیرد؟! سیره عقلا همچین چیزی را می پذیرد؟ روزبه ایرانی، صهیب رومی و بلال حبشی فرسنگ ها در پی حقیقت دنبال یک دین خانوادگی رفتند؟ «آیا هر پیغمبری که از جانب خدا اوامری بر خلاف هوای نفس شما آورد گردنفرای و سرپیچی نموده و گروهی را تکذیب و جمعی را به قتل می رسانید؟» سوره بقره آیه 87.

در تجمیع آیات و تفسیر برخی توسط برخی، نمونه دیگر اینکه همه پیامبران به تایید آیات 136 بقره و 84 آل عمران (که چون شما متن آنها را ذکر کرده اید من صرفنظر می کنم) فرستاده خدا هستند و فرقی بین آنها نمی گذاریم و در آیه 253 سوره بقره می خوانیم بعضی بر بعضی دیگر برتری دارند. این برتری در چیست؟ همین آیه بر نوع ارتباط با خدا و معجزات آنها اشاره می نماید و از خصومت و قتال مردم با یکدیگر و ایمان برخی و کفر برخی دیگر سخن می گوید. وقتی برای این تفاوت مثال هایی چون نحوه ارتباط با خدا و یا معجرات ذکر می شود پس حتما این پیامبران حیطه عمل و وظایفشان متفاوت بوده که به ابزار متفاوت نیاز داشته اند و خدا برای آنها در نظر گرفته است. مثلا حضرت موسی برای یک قوم بهانه گیر و بی منطق نُه معجزه بی نظیر می آورد باز هم تعداد کمی با ایمان می مانند و در ادامه برای آنها حضرت عیسی (ع) اصلا با معجره متولد می شود و معجزات روشن تر می آورد اما باز هم آنها در ایمان اختلاف پیدا می کنند اما مثلا" مردم منطقه ای دیگر به راحتی به دین مسیح می گروند. پس برخی پیامبران صرفا" قومی بوده اند و برخی علاوه بر قوم خود وظایف بزرگتری هم بر عهده داشتند. برخی کتاب داشتند و برخی نداشتند. برخی شریعت جدید می آوردند و برخی شریعت پیامبر قبلی را پیروی می کردند. برخی اولوالعزم بودند و برخی پیرو. موسی شریعت جدید می آورد و کتاب دارد اما هارون کمک او و ادامه دهنده راه اوست. پس بین پیامبران از لحاظ ایمان داشتن به مشیشان هیچ فرقی نیست اما مسلما" از لحاظ حیطه وظایفشان و شریعتشان تفاوت داشتند. تاریخ هم این را ثابت کرده و امروز هم تعداد پیروان ادیان بزرگ الهی بیانگر همین موضوع است. من به این نتیجه می رسم که برخی از پیامبران مخصوص یک قوم بودند و فقط به هدایت آنها می پرداختند و برخی دیگر می آمدند که مسوولیتشان سنگین تر بود و علاوه بر قوم خود اقوام دیگر را هم باید تحت تاثیر می گذاشتند. به عبارت دیگر عده ای از پیامبران اقوام مختلف (هر پیامبر قوم خود) را آماده پذیرش ادیان بزرگتر (که شریعت جدید می آوردند) می کردند و در نهایت امر، پیامبری مبعوث می شود که هدایت و بشارت و انذار را باید از خانواده خود شروع کرده، در قوم عرب زبان گسترش داده و در نهایت به جهانیان عرضه نماید. «او رسول خدا و خاتم انبیاست و خدا بر همه امور عالم آگاه است» سوره احزاب آیه 40. آیا پیامبری که برای یک قوم عرب زبان شهر مکه و اطراف آن مبعوث می شود معنای خاتمیت در موردش مصداق پیدا می کند؟ شاید کسی بگوید خاتم رسولان قوم عرب! من می پرسم مگر قوم عرب چند پیامبر داشت که اینقدر حول خاتمیت آن مانور داده شده است. محمد (ص) آمد تا شریعت نهایی را به جهانیان عرضه نماید.

بازهم آیاتی روشن را ذکر می کنم به امید اینکه بیشتر فکر کنیم: سوره مائده «پس چون پیمان شکستند (بنی اسرائیل) آنان را لعنت کردیم و دلهایشان را سخت گردانیدیم، کلمات خدا را از جای خود تغییر می دهند و از آن کلمات که به آنها پند داده شد نصیب بزرگی را از دست دادند و دائم بر خیانتکاری آن قوم مطلع می شوی جز قلیلی از ایشان، پس تو از آنها درگذر و عفو کن که خدا نیکوکاران را دوست دارد (آیه 13) * و از آنان که گفتند ما به کیش عیسی هستیم، عهد گرفتیم، آنان نیز در آنچه (انجیل) پند داده شدند نصیب بزرگی را از دست دادند، ما هم آتش جنگ و دشمنی را تا قیامت میان آنها برافروختیم و به زودی خدا آنها را بر آنچه می کنند آگاه خواهد ساخت (آیه 14) * ای اهل کتاب تحقیقا" رسول ما به سوی شما آمده که حقایق و احکام بسیاری از آنچه از کتاب آسمانی پنهان می دارید برای شما بیان می کند و از سر بسیاری (خطاهای شما) در می گذرد. همانا از جانب خدا برای شما نوری و کتابی آشکار آمد (آیه 15) * ای اهل کتاب، تحقیقا" رسول ما به سوی شما آمد که برای شما (حقایق دین را) بیان می کند در دوران فترت پیامبران (دوره تعطیلی آمدن پیامبران)، تا نگویید رسولی که بشارت و بیم دهد بر ما نیامد. پس آن رسول بشارت دهنده و بیم آور به سوی شما آمد و خدا بر هر چیز توانست (آیه 19)».

آیا هنوز جای شکی است که این قرآن و پیامبر آورنده اش مخصوص مرد ام القری و اطرافش می باشد یا همه اقوام جهان را در بر می گیرد که اهل کتاب (یهودیان و مسیحیان) نمونه ای از آنهاست (شاید پیروان بزرگترین شریعت ها به جهت مشت نمونه خروار ذکر شده تا ابهامی در مورد ادیان و شریعت های دیگر که پیروان کمتری داشته اند باقی نماند). کسی که فقط یک بار هم متن قرآن را خوانده باشد به این مطلب رسیده که فقط تعداد کمی از آیات اعراب بادیه نشین، مردم مکه یا مدینه و اطراف آن را مورد خطاب مستقیم قرار داده است. اهل کتاب بیشتر از آنها مورد خطاب قرار گرفته اند. آیا این کتاب آنهاست و قوم مورد خطاب پیامبر اهل کتاب مکه و اطراف آنها بوده است؟!؟!؟ فکر می کنم باید این حقیقت را قبول کنیم که قرآن فراتر از زمان و مکان خاصی است و یکی از معجزات و فرا انسانی بودنش همین است.

در آیه 78 سوره حج می خوانیم «...او (خدا) شما را پیش از این و در این (قرآن) مسلمان نامید تا پیامبر بر شما و شما بر سایر خلق گواه باشید....» آیا منظور از "سایر خلق" (الناس) مثلا" سایر مردم مکه یا عرب زبان است که هنوز ایمان نیاورده اند؟!؟ خلق معنایی عام تر دارد. حتی از این مضمون می توان این نکته را هم برداشت کرد که تا قبل از این رسما" نام دینی و شریعتی اسلام و پیروانش مسلمان نامیده نشده اند به این دلیل است که باید دین تکمیل و شریعت فراگیر و کامل و حجت بی شبه تمام می شد تا فراگیرترین و اصلی ترین نام هم برای آخرین دین و شریعت و پیروانش اظهار شود. به همین خاطر به پیروان پیامبران گذشته بر خلاف اینکه پیامبرانشان دین اسلام داشتند، مسلمان نمی گویند و دینشان با اینکه در اصل اسلام (تسلیم در برابر خدا) بوده است ولی به اسلام معروف نیست.

در سوره اعراف آیه 35 خدا از کلی ترین عنوان انسان یاد می کند (بنی ءآدم): «ای فرزندان آدم، چون پیغمبرانی از جنس شما بیایند و آیات مرا برا شما بخوانند، پس هر که تقوا پیشه کرد و به کار شایسته شتافت، هیچ ترس و اندوهی بر آنها نخواهد بود» سفارش جهانی به نوع بشر در کتابی که متعلق به یک قوم خاص یا اهل یک زبان خاص باشد بی هدف است و خداوند از این صفت مبراست، پس منظور جهانی دین اسلام و رسالت محمد (ص) بار دیگر اثبات می شود.

«این قرآن نه بدان پایه است که کسی جز به وحی تواند بافت، لیکن سایر کتب آسمانی را تصدیق کرده می کند و کتاب (آن کتاب ها) را به تفصیل بیان می کند که بی هیچ شک نازل از جانب خدای عالمیان است» سوره یونس آیه 37. این آیه هم نشان می دهند که قرآن تفصیل کننده کتب پیشین است و اجمال آنها را به تفصیل در می آورد و پر واضح است که این مطلب پیوستگی ادیان و ارتباط آنها با یکدیگر را بیان می کند و نشان از آن دارد که قرآن ضمن آنکه احکام کتب پیش را آسانتر می نماید آنچه که از آنها به هم آمیخته و مشخص نیست، باز می کند و این حکمت کتابی است که پایان بخش وحی الهی به بشریت است. آخرین گفته های خداوند برای هدایت بندگانش کاملترین آنهاست و عدل الهی فراتر از آن است که کاملترین سخنان را برای مردم منطقه ای خاص بیان کند. پس این آیه هم از بزرگی و تکمیل بودن قرآن به عنوان یک کتاب آسمانی نشانی دارد و هم از همگانی بودن مخاطبش.

 «این کتاب را هم که به حق بر تو نازل کرده ایم مصدق باقیمانده از کتاب های قبلی و مسلط بر حفظ آنهاست...» سوره مائده آیه 48. در این آیه هم همچون آیه بالا به دو صفت از صفات فرا گروهی و فرا زمانی مخاطب قرآن و برتر بودن آن از نظر تکامل سخن به میان آمده وگرنه کتابی که کامل، پایان بخش و همگانی نباشد چگونه می تواند مصدق و مُهَیمِن کتب قبلیش باشد؟! اصلا" کتابی که مخصوص یک قوم خاص است را چه به تصدیق کتب گذشته و بالاتر از آن چه به حاکم بر حفظ آنها؟! همچنین کتابی که کامل نباشد چگونه شایستگی حاکم بودن بر حفاظت کتب پیشین را دارد و اصلا" چه دخلی به آن دارد؟!؟ «أعوذ بالله من الشیطان رجیم»

این همه آیات و استدلال را از این جهت آوردم که دوستان با قدرت اندیشه و تفکر خود به باور صحیح برسند اما اگر هنوز ابهامی وجود دارد، در پایان این قسمت از بحث به آیاتی چند که صریحا" به موضوع جهانی بودن دین حنیف اسلام و شریعت محمد (ص) دلالت دارد اشاره ای مختصر می کنم:

آیاتی که در آنها صفت عام انسان (الناس) آمده جهت تفکر بیشتر:

«... و ما ترا به رسالت برای مردم فرستادیم و تنها گواهی خدا کافی است نساء آیه 79».

«ای مردم، همانا این پیغمبر به حق از جانب پروردگارتان آمده، پس ایمان آرید که برای شما بهتر است... سوره نساء آیه 170».

همچنین آیات زیر که بیانگر این حقیقت است:

از آیه 92 سوره مبارکه انعام جهت اثبات مخاطب بودن مردم مکه و اطراف آن توسط پیامبر اکرم (ص) سخن به میان آمده، اما در 4 خط بالاتر از آن یعنی در پایان آیه 90 همین سوره مکمل آن را می بینیم: «آنها (پیامبران نامبرده) کسانی بودند که خدا خود آنها را هدایت نمود، تو نیز از راه آنها پیروی نما و بگو که من مزد رسالت از شما نمی خواهم، این نیست جز یادآوری و پندی برای اهل عالم». اگر سوره مبارکه از ابتدا مورد مطالعه قرار گیرد قبل از همه اینها جواب سوال خود را در آیه 19 می یابیم.  «... و وحی شده به من آیات تا به آن شما و هر کس را که خبر این به او رسد بترسانم. آیا شما....».

و این آیه تمام کننده حجت بر همه: «بگو ای مردم که من بر همه شما جنس بشر رسول خدایم، خدایی که ... اعراف آیه 158».

امیدوارم که در این قسمت ابهامات احتمالی برطرف شده باشد.

 

قرآن و ام الکتاب:

در قسمت بعد راجع به ام الکتاب و نا محدود بودن کلمات آن سخن می گویم. همانطور که شما هم آیات مورد نظر را آورده اید و آنچه همه می دانند و اصلا" در اثبات ذات خدا هم وحود دارد، مساله بی نهایت بودن خداست. آیا کسی در این شک دارد؟ اگر غیر از این را کسی قبول داشته باشد باید از ابتدا در مورد خدا صحبت کرد و دلیل آوردن از قرآن برای او دردی را درمان نمی کند چون قرآن کلام همان خدایی است که او در آن شک دارد. پس این بحث ما برای کسانی است که به خدا و نزول قرآن از سوی او ایمان دارند وگرنه مصداق قرآنی آوردن معنایی پیدا نمی کرد. حال که خدایی نا محدود را قبول داریم پس عقلا" صفات او، علم او و کلمات او هم که از علمش سرجشمه می گیرد مانند بسیاری چیرهای دیگرش نا محدود است و آیات مورد اشاره توسط شما هم موید همین نکته است. اگر محدودیتی وجود داشت بشر هم این مقدار پیشرفت علمی نداشت و یا لااقل به این فکر می کرد که روزی به نهایت علم دست می یابد. پس بدیهیاتی را جهت تذکر آورده اید که بسیار نکوست. اما چون ممکن است از جملات ذکر شده در ابتدای متن این غرض برداشت شود که چون کتاب محفوظ نزد خدا بی پایان است پس هر کتاب آسمانی منزول برای ما هم ناقص است نکاتی را متذکر می شوم. این نکته مسلمی است که هر کتاب آسمانی نسبت به تمام علم خداوند ناقص است اما باید ببینیم هدف از نزول آن کتاب چه بوده است. مثلا" در کتاب محفوظ نزد خدا تمامی علومی که بشر به مرور به آن دست میابد و تمام آنچه هنوز دست نیافته است و تمام آنچه که اصلا" در توان دست یابی بشر نیست و یا اصلا" به او مربوط نیست وجود دارد و محفوظ است. حال آیا همه آن علوم مختلف باید در قرآن یا یک کتاب آسمانی دیگر ذکر شده باشد تا حکم به کامل بودن آنها دهیم؟ اگر قرار بود که همه مطالب کتاب محفوظ بر بشر نازل شود که دیگر نیازی به فکر و اندیشه و تلاش نبود. آیا قرار است در کتاب آسمانی فرمول های ریاضی، دستور ساخت سفینه ای برای ورود به جو خورشید (!) یا مثلا" اسم فلان پسر بچه ای که در زمان فرعون از فلان خانواده به دستور او به قتل رسید باید ذکر شود. آیا از خود نمی پرسید رمز اینکه آیات قرآن وقتی داستانی را نقل می کند از آوردن بسیاری اسم ها خودداری می کند چیست؟ آیا نباید دریابیم که قرآن ما را به زمان خاصی وصل نمی کند تا از آنچه که مشابه آن مسائل در حال اتفاق می افتد غافل نشویم؟ قرآن به ما خط مشی نشان می دهد. یکی از رموز جاودانگی قرآن همین است که در هر لحظه ای و هر مکانی و هر قرنی جای تفکر در آن باز است. اگر غیر از این بود قرائت های مختلف از دین به وجود می آمد؟ من از همگان می پرسم اگر قرار بود قرآن بیان کننده تمام علم خدا باشد یک آیه در آن نمی آمد که بگوید غیر آن هیچ کتابی نخوانید یا لااقل یک حدیث می دیدیم که سایر علوم را نفی کند؟!؟! قرآن هدف و برنامه دیگری دارد. راه بندگی خدا را نشان می دهد. این منم که باید چه در نمازم و چه در کارم و چه در لحظه لحظه زندگیم اصول بندگی را رعایت کنم. قرآن درست از نجوم، فیزیک، هنر و هر چیزی مثال می زند که من خفته از خواب بیدار شوم ولی نیامده به من راه و رسم پول درآوردن را نشان دهد بلکه آمده به من نشان دهد که وقتی می خواهم پول درآورم چه معیارهایی را در نظر بگیرم که از بندگی پروردگارم دور نشوم و حق دیگران را هم رعایت کنم.

حال اگر کسی بخواهد با استناد به آیات ذکر شده شما، ناقص بودن قرآن را نشان دهد و به این نتیجه برسد که این کتاب برای هدایت و درستی راه من کافی نیست در اشتباه است. حال از خود قرآن مصداق می آوریم:

آیه 37 سوره یونس و 48 سوره مائده را در بالا در قسمت مربوط به جهانی بودن دین پیامبر آوردم و در این قسمت از ذکر آنها صرف نظر می کنم. در همانجا مشخص است که قرآن کاملترین کتاب آسمانی است.

«همانا این کتاب نزد ما در لوح محفوظ (ام الکتاب) بسی بلند پایه و محکم اساس است» سوره زخرف آیه 4.

«همانا این قرآن به راست و استوارترین طریق هدایت می کند و اهل ایمان را که نیکوکار باشند به اجر و ثواب بزرگ بشارت می دهد» سوره اسراء آیه 9.

«و ما در این قرآن انواع سخنان را بیان کردیم تا خلق متذکر شوند و از آن پند گیرند ولیکن بدان را به جز نفرت حاصلی نمی افزاید» سوره اسراء آیه 41.

«و ما آنچه از قرآن فرستیم شفا و رحمت برای اهل ایمان است و ظالمان را به جز زیان چیزی نخواهد افزود» سوره اسراء آیه 82.

«... و ما بر تو این کتاب را فرستادیم تا حقیقت هر چیز را روشن کند و برای مسلمین هدایت و رحمت و بشارت باشد» سوره نحل آیه 89.

این آیات به روشنی نشان می دهد که قرآن برترین کتاب نازل شده آسمانی و کامل ترین آنها ست، منظور از نزولش چیست و نسبت به چه چیزی کامل ترین است. توضیح بیشتری اگر نیاز بود باب سخن باز است.

 

 

مطالب راجع به قسمت دوم بحث هزار سال فریب را هم در آینده می آورم.

با آرزوی سربلندی همگان

نقد هزار سال فریب ۱

سلام

در وبلاگ مادر زمین دوست خوبمون آرش خان با زحمتی که کشیده بودند مطالبی را از قرآن مجید گردآوری کرده و طی دو مقاله با عنوان هزار سال فریب ۱ و ۲ ارسال کردند.

در کنار مطالب ایشون نقدی بر آن نوشتم و برایشون ارسال کردم و گفتم که در اینجا هم برای سایر دوستان قرار دهم. درسته که هر دو مطلب طولانی است اما خوب چون موضوع بحث بزرگ است چاره ای جز این نبود.

در قسمت اول ۳ محور از ۵ محور کل بحث ایشون بیان شده که من در دو قسمت خلاصه و تفصیلی به بررسی آن پرداختم.

----------------------------------------

....

در این نوشتار با استناد به مجموعه ی منسجمی از آیات قرآن نشان خواهیم داد که خداوند برای هر قومی پیامبری از همان قوم را و با زبان همان قوم برای هشدار دادن به آن قوم فرستاده است! پیام  اصلی همه ی پیامبران هم یکی بوده است: «تسلیم» بشر به خداوند و نه غیر خدا- رهایی بشر از تمامی مظاهر شرک و جهل، هارمونی با کلیت آفرینش، و استفاده از نعمت عقل و فکر و برهان که خدا به بشر داده  است!

1) در قرآن از همه ی پیامبران با عنوان «مسلم» یاد شده است.  حتی ایمان آوردن یک فرد به تنهایی به مفهوم «مسلم» بودن آن فرد نیست. در قرآن مواردی هست که به ایمان آورندگان می گوید مسلم شوید.

2) مخاطب هر پیامبر قوم یا امت آن پیامبر بوده است که به زبان همان پیامبر هم حرف می زده اند نه اقوام و ملت های دیگر. ولی پیام همه یکی است: هشدار دادن برای تسلیم شدن افراد آن قوم به خدا.

3) قرآن عربی و سایر کتاب های آسمانی بخشی کوچک و محدود از کتاب مبین یا ام الکتاب یا لوح محفوظ خدا است که تعداد کلمات آن نا محدود است. قرآن مانند سایر کتاب های آسمانی مثال هایی از کلمات خدا را آورده است ( با توجه به  مخاطب خاص خودش). مخاطب حضرت محمد (ص) اهالی ام القری (مکه) و سرزمین های اطراف آن بوده اند که  به زبان عربی تکلم می کرده اند. (محدود کردن کلمات خدا به کتاب های آسمانی موجود کوچک کردن خدا است. چرا که کلمات خدا بی نهایت هستند. آوردن همه ی کلمات توسط پیامبران نه مقدور بوده است و نه هدف رسالت پیامبران! هدف رهایی بشراز شرک و خرافه بوده است و پذیرفتن دستگاه آفرینش و تفکر و تعقل و جستجو درآیات آن... اصلا علم بشر از تلاش و دسترسی به و درک کلمات خدا حاصل می شود.)

متن کامل هزار سال فریب ۱ را می توانید در اینجا بخوانید.

----------------------------------------

سلام.. بحث خوبی را آغاز کرده اید و واقعا" زحمت کشیده اید.... خسته نباشید....

به نوبه خودم لازم دیدم چند نکته را خدمتتون عرض کنم. دوست عزیز همانطور که گفته اید می خواهید با خود قرآن کریم به حقایقی برسید. فکر می کنم شما هم با این نکته موافق هستید که باید همه آیات را مدنظر قرار داد و خود قرآن هم (به عنوان مثال در سوره آل عمران آیه 7) تاکید می کند که بعضی آیات مجکم و بعضی متشابه است و مایلان به باطل دنبال متشابه رفته تا به تاویل آنهادر راه دین شبهه و فتنه گری ایجاد نمایند... پیشنهاد می کنم این آیه را سرمشق راه خود قرار دهید تا نتایج محکم تری به دست آرید....

عمل به این آیه باعث می شود که مثلا"در بحث شما حتما" آیه 19 سوره آل عمران را مد نظر بگیریم که نشان می دهد "دین )پسندیده( نزد خدا اسلام است" و بلافاصله از اهل کتاب سخن می آورد که به آیات خدا کافر شده اند و نه خود خدا و یادآوری می کند که خدا سریع الحساب است و یا آیه 85 و 102 همین سوره مبارکه. پس دوست عزیز اگر دنبال حقیقت هستیم گزینشی عمل نکنیم.... اما در مورد اینکه هر دینی که یک پیامبر آورده فقط مخصوص آن قوم بوده باید پیشنهاد کنم کمی بیشتر جستجو کنید مثلا"  این نکته که خود شما هم آن را ذکر کرده اید یعنی اعتقاد مسلمان به همه ادیان و پیامبران گذشته نشان از قومی بودن آنها دارد (نمونه آن آیه 136 سوره بقره است و 84 سوره آل عمران)؟ یا مثلا آیه 33 آل عمران که می فرماید "به حقیقت خدا آدم و نوح وخاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برگزید" یا آیه 42 همین سوره که می فرماید "ای مریم،.... و بر زنان جهانیان برتری بخشید" آیا این آیات (که البته متاسفانه برای مصداق آوردن اطلاع من از قرآن خیلی کم است) نشان دهنده جهانی بودن دین واحد که همان تسلیم در برابر خداست (که شما هم به آن معتقدید) نیست؟ نمونه آن هم چه در گذشته و چه در حال که ادیان به مکان و قوم خاصی محدود نیستند و در نقاط مختلف با اقلیت یا اکثریت وجود دارند. آیا این صحیح تر نیست که خدا پیامبران را برای اقوام مختلف به زبان خودشان فرستاده و برای هر کدام بسته به ظرفیتشان و سطح آنها دلایلی آورده و احکامی وضع کرده که هر پیامبری آمده آنها را بهبود بخشیده و کاملتر و راحت تر کرده است (مثلا" طبق گفته خداوند متعال در آیه 50 سوره آل عمران که خبر از آمدن حضرت عیسی <ع> می دهد که ضمن تصدیق کتاب تورات آمده تا برخی چیزها که بر بنی اسراییل حرام بوده است را حلال نماید و...). آیا این امتداد پیامبران در جهت تکمیل است یا انفصال آنها برای هر قوم خاص؟ مدرسه و دانشگاه و مقاطع تحصیلی و .... مثال خیلی ساده درک این مطلب است.

در پایان به یکی از بهترین آموزه های قرآن یعنی تعقل و تفکر اشاره کرده اید که پایه و اساس خداشناسی است و خود باعث تقویت ایمان می شود. حال سوال من از شما این است که آیا دینی که اینقدر برای اثبات خدا و ایمان آوردن به این قوه بشر سفارش کرده نشان دهنده کامل تر بودن آن نیست و دلیلی بر تکمیل ادیان گذشته و اتمام آنها نیست تا بر انفصال از آنها و اختصاص آنها به یک منطقه کوچک مکه و اطراف آن؟ (باز هم سفارش می کنم که در کنار آیات نورانی که شما آنها را ذکر کرده اید سایر آیات محکم نیز نیاز است) آیا اینکه در ادیان گذشته بیشتر معجزه و عذاب آسمانی می بینیم و در اسلام برای اثبات حقانیت کمتر از معجزه سخن به میان آمده و بیشتر با استدلال و برهان دین را بر قلوب وارد می کند و مرتب مدعیان ایمان را به تفکر دعوت می کند و برای صاحبان تفکر و اندیشه جایگاه خاص قائل است، نشان از تکامل و جهان گستری اسلام نیست؟ با این روش دیگر می توان ادعا کرد که این کتاب و دین متعلق به زمان و مکان خاصی است؟ مگر آنکه مدعی پایان عقل بشر شویم. بر اساس همین اصل است که کسانیکه امروز به هر اتفاق غیر منتظره ای معجزه نام  می دهند ره به ترکستان می برند و از اسلام دور می شوند و به خیال خود حقانیت خدا، دین، پیشوا و ... را به اثبات می رسانند. زهی خیال باطل چون یگانه آفریدگار هستی آنقدر نشانه و علامت دارد و خود نیز راه تعقل را پیشنهاد کرده که دیگر نیازی به معجزه های فرضی کسانی که امور ماورائی غیر واقع را بر تعقل مقدم می دانند جهت اثبات خدا، دین، پیامبر، ائمه و ... نیست. به هر حال خداوند هیچ کس را از آزمایش معاف نمی کند و این هم خود نوعی آزمایش است که بر گمراهی عده ای می افزاید.

با عرض معذرت از طولانی شدن بحث و تشکر از شما و همه دوستان.

مولای من!

خلیفه نیستی
سلطان هم
فقط امام اول مظلومانی
و جای پنج سال
می‌شد که پنجاه سال حاکم باشی
می‌شد که شامات را
چون دندانی کند و پراکند
که سهم بچه‌های ابوسفیان باشد
و در امارت کوفه
کاری هم به «ابن‌ملجم» و «قطام» داد.

می‌شد هر سال
به هند و پارس
به چین و ماچین دعوت شد
سلطان روم
به افتخار حضورت برپا کند
چیزی شبیه همین ضیافت‌های شام
در تالارهای آینه و مرمر
و پشت درهای بسته
می‌شد حسین و حسن را با خود همراه کرد
یکی مشاور اعظم
یکی وزیر خزانه‌داری کل
می‌شد کاری کرد
که جعده هم مشاورت امور بانوان را عهده‌دار باشد
یا کاره‌ای که زهر نریزد

یا نه
حکومت ایران هم می‌شد که سهم حسن باشد
حکومت عراق، سهم حسین
حتی عقیل را می‌شد سه چهار سالی
با حقوق ارزی آن روز
به اندلس فرستاد
می‌شد محمد حنفیه
سفیر سازمان ملل باشد
مانند این پسرخاله‌ها
که تا هنوز و تا همیشه سفیرند!

می‌شد کنار رود فرات
کاخی سبز ساخت
برای تابستان‌ها
سری به بغداد زد
بر بالای کوه ابوقبیس
کاخی سپید داشت
چیزی شبیه کاخ سعدآباد
شبیه کاخ ملک فهد
کاخی بلندتر از خانه‌ خدا

می‌شد که بعد خود
به فکر پادشاهی فرزندان بود
مثل همین ملک حسین و ملک حسن
مثل همین حیدر علی‌اف
و اف بر این دنیا...

می‌شد که امام علی بود و
با تمام جهان ارتباط داشت
مثل همین امام علی رحمانف
می‌شد با خانم رایس دست داد
می‌شد انبان خویش را پر کرد
از شیر مرغ و جان آدمیزاد
از وعده و وعید

و افطاری داد از بیت‌المال
و جامه‌های اطلس و ابریشم پوشید
با میمون و سگ بازی کرد
رقاصه‌های روم را دعوت کرد
با چشم‌بندی و آتش‌بازی
شب را به صبح رساند
در برج‌های دوبی سهمی داشت
در بازار بورس دستی...
نشست بالای تختی و
کلاهی از مروارید و زر بر سر گذاشت
یا دست کم
هر روز یک اسب پیش‌کش قبول کرد
یک شمشیر مرصع
که نام تو بر آن حک شده باشد
ـ این تحفه‌ها از هند است
ـ آن جامه‌ها از روم
ـ این فرش‌های ابریشمین از ایران ...

جشنی بگیر
بگو که شاعران قصیده بخوانند
شب را زود بخواب
که کاترینا و سونامی در راه است

برای کندن چاه
به بردگان سیاه فرمان بده
به شرکت‌های چند ملیتی
برای بردن نان فرصت نیست
این را به سازمان غله و نان بسپار!

این وقت شب
نشسته‌ای و به من لبخند می‌زنی
می‌دانم
این‌گونه شعرها خوب نیستند
اما مولای من!
آن کفش‌های وصله‌دار هم
مناسب پای حضرت حاکم نیست!

20 رمضان 1384 ،2005 ! علیرضا قزوه

منبع:http://www.baztab.com/news/33001.php

نقد نظریه داروین

سلام

در وبلاگ یکی از دوستان (بیاندیش) بحثی راجع به نظریه تکامل داروین صورت گرفت و این دوست عزیز مطالب جالبی در مورد آن تهیه کردند و توضیحاتی خلاصه در این باره نوشتند.

«... قبل از هر توضیح بگم تئوری تکامل در واقع دو بخش داره. بخش اول تکامل موجودات را توضیح میده و بخش دوم تنوع موجودات را توضیح میده. این البته دلیل تاریخی داره. داروین در سال 1856 فقط نظریه تکامل را مطرح کرد. در واقع استدلال کرد که چرا موجودات به سمت تکامل میرن و هرچه در زمان به جلو اومدیم موجودات کاملتر شدن و بنابراین مسیری را متصور شد که از تک سلولیها شروع میشد و به انسان ختم میشد. سوال مهمی که از داروین شد این بود که خوب اگر همه چیز در حال تکامله چرا یک مسیر تکامل طی نشد و اینهمه گونه های مختلف در حیات وجود داره. چه لزومی داشت که هم پرنده باشه و هم چرنده و هم درنده....»

متن کامل را در اینجا بخوانید کنند.

در کنار این توضیح، مطالبی نوشتم که در زیر می آورم:

 

____________________________________

سلام دوست عزیز

از زحمت و توضیحتون ممنونم.

همانطور که مستحضرید امروزه علم ژنتیک بسیار پیشرفت کرده و قوانین مندل هم پاسخگوی همه موارد نیست و بسیاری مطالب جدید کشف شده که نشان می دهد همه چیز طبق تعاریف مندل نیست (همانطور که با آمدن اینشتن، قوانین او، قوانین نیوتن را که به مواردی پاسخگو نبود، ارتقا داد و شاید روزی کسی هم قوانین اینشتن را ارتقا دهد).

ذکر چند نکته را لازم دیدم که البته با توجه به کسر دانش در این زمینه مسلما" خالی از اشکال و ایراد نیست:

اگر به مفاهیمی چون غالبیت، هم بارزی، آلل های کشنده و آلل های چندگانه، فوق غالبیت، اثرات چند جانبه، اپیستازی، پیوستگی ژن ها، صفات وابسته به جنس، نو ترکیبی و ... نگاهی بیندازیم متوجه می شویم که اصلا" تفاوت فرزندان با والدین (مثل چشم قوی و ضعیف) تحت عنوان جهش قرار نمی گیرد و این محدود کردن علم وراثت در یک شاخه آن یعنی جهش است که کار درستی نیست. به همین جهت است که در اصلاح نژاد هموزیگوت ها (موجودات خالص) اهمیت داشته و برای تولید هتروزیگوس ها (ناخالص ها) که با والدین خالص خود تفاوت دارند استفاده می شوند و هتروزیگوس ها در بروز صفات دلخواه و تجمیع آنها در یک فرد بسیار مهم هستند. به عبارت دیگر هر چه تفرق صفات بیشتر باشد فرزندان تولید شده صفات جدیدتری را بروز می دهند که نمونه متعالی آن (تفرق صفات=تفرق ژن) تلاقی خر و اسب می باشد که از تفرق ژن بالاتر رفته و بین آنها تفاوت کروموزم وجود دارد و به همین دلیل نتیجه آنها (قاطر) نه اسب است و نه خر و هم اسب است و هم خر با تعداد کروموزوم جدید!!!!! پس افراد خالص فرزندان خالص هم تولید می کنند نه ناخالص و اصلا" نژاد به گروهی اطلاق می شود که صفات خود را بتوانند منتقل کنند و مثل خود را تولید کنند. مثلا" نژاد اسب ترکمن نمی تواند نتاجی مانند نژاد اسب عرب تولید کند. اگر این اتفاق افتاد در نژاد بودن آن باید شک کرد. با این تفاسیر دیگر تکلیف گونه ها و راسته ها و دسته ها و مهره داران و بی مهره ها مشخص است!

بله همانطور که گفته اید برخی موارد نادر (مانند مثال تعداد دست و انگشت و ...) ممکن است تحت تاثیر این پدیده به وجود آید اما هر تفاوتی دلیل بر جهش نیست وگرنه علم وراثت و اصلاح نژاد بسیار محدود و ناتوان می شد.

بر خلاف نظر مندل و  پیروانش که معتقد بودند عناصر وراثتی ثابت هستند و طی نسلها تغییر نمی کنند، دوریس مطلبی را که شما در مورد اشتباه در کپی کتاب آورده اید به اثبات رسانید اما این نکته هم ثابت شده که خداوند ماده ژنتیک را به حال خود رها نکرده (با این حساسیت و پیچیدگی چون اشتباه هر چند کوچک هم اثر بزرگی دارد) و مکانیزم ویژه ای برای حراست آن قرار داده که دو رشته ای بودن و پیچ خوردگی DNA از این قرار است و عوامل شیمیایی که به دلیل طولانی بودن از ذکر آنها خودداری می کنم (در صورت نیاز ارائه می کنم).

مطلب بعدی اینکه نوترکیبی که بسیار مهم است جهش محسوب نمی شود و اتفاقا این نوترکیبی برای تطابق با محیط نقش موفقتری داشته است. ذکر این مطلب را هم ضروری می دانم که البته با جهش امکان ایجاد تغییر و سازگاری با شرایط متغیر محیطی فراهم می شود. این مطلب بسیار مهم است که از جهش برای تطابق با مثلا" محیط جدید استفاده می شود نه اینکه اول در موجود جهش ایجاد شود و بعد دنبال محیط مناسب برود.

 

نکته دیگر اینکه فقط جهش در سلول های زایشی (گامت ها) می تواند از والدین به فرزند منتقل شود نه هر نوع جهشی (جهش انواع مختلف دارد که مهمترین آنها جهش در گامت ها و جهش سوماتیکی است)و البته جهش سوماتیکی (سلول های غیر جنسی) با تکثیر از راه غیر جنسی و برخی بیماری ها هم منتقل می شود که قابل توجه نیست (این جهش فقط تعدادی از سلول های یک موجود را تحت تاثیر قرار می دهد و اصلا" با جهش گامت ها قابل مقایسه نیست).

خوب حالا به این نکته توجه کنید: 1- جهش خود از موارد نادر است، 2- فقط با جهش در سلول های زایشی (گامت ها) تغییرات ژنتیکی پایدار شده و به فرزندان منتقل می شوند که این نوع جهش هم کم است، 3- فقط در صورتی که جهش در مراحل ابتدایی گامتوژنز رخ دهد تعداد زیادی از گامت ها تغییر می کنند وگرنه اگر جهش در گامت اتفاق بیفتد بر روی بقیه اثر نمی گذارد و احتمال آمیزش یک گامت هم کمتر از تعداد بیشتر است، 4- 99 درصد جهش ها مغلوب هستند و تنها 1 درصد آنها غالب می باشند!!، 5- با همه این تفاسیر اگر جهش کشنده نباشد و باعث نازایی نشود دوام پیدا می کند.

فراموش نکنیم که سیستم های برطرف کننده جهش (1-برطرف کردن مستقیم،2-حذف قسمت خسارت دیده) هم وجود دارند و جهش از پس آنها هم باید برآید وگرنه در فرد بروز پیدا نمی کند.

حال من می پرسم که چیزی که اینقدر محدودیت دارد آیا می تواند تحولات شگرف ذکر شده در تئوری مذکور را که شما بیان کرده اید باعث شود؟!؟!؟! شاید امروزه دانش مندان راه های بهتری برای توجیه آن پیدا کرده اند ولی هنوز هم فرضیه ای تصوری است و نه حتی تئوری. پس این فرضیه از همان ابتدا دچار ضعف می شود و بررسی ادامه آن مفهوم ندارد (مگر از طریق دیگر در آن وارد شویم).

با وجود این من بحث را در مورد آن ادامه می دهم.

 

اصل قضیه را هم که در آن شکی نیست ای کاش با ذکر مطالبی توضیح می دادید، گرد بودن زمین دلایل عینی دارد نه حدسی و فرضی. حال اگر هم روزی اصل آن به روشی اثبات شد و بعد بر فرض که با منطقی دیگر (غیر جهش) بتوان نحوه تکامل را اثبات کرد به نظر من که در کار قدرت خدا برای آفرینش خللی وارد نمی کند چون اینچنین سیر تکاملی را بی شک عالمی قادر طراحی و هدایت می کرده و می کند. پس اگر نگوییم آفرینندگی خدا را بیشتر تایید می کند کمرنگ هم نمی کند (اگر با آیات قرآن مغایرت دارد، بحثی دیگر است). همانطور که مثلا خدا می توانست آسمان و زمین و هر چه بین آن است را در طرفة العیلی خلق کند ولی آنطور که فرموده است در 6 روز (چه روز به حساب ما باشد و چه روز به حساب خدا) خلق کرده است و کسی نمی تواند صفت «کن فیکون» خداوند (یعنی به محض اینکه می گوید موجود باش، موجود می شود) را نفی کند.

 

از اینها که بگذریم به این نکته می رسیم که شما در ابتدای توضیح خود این مساله را با تصور کردن شروع کرده اید (موجود ابتدایی آبزی ... را تصور کنین). مطلبی که با تصور و عدم وجود خارجی (لااقل به شیوه اثبات شده علمی ولو به وسیله علمی که خطا کرده است) شروع شود و با دلیلی غیر موجه (جهش) ادامه پیدا می کند حتی برای ساخت و تجسم یک تئوری هم کافی نیست. لااقل من که دارم سال 2006 را در این لحظات شروع می کنم(!) نمی توانم نکاتی مثل این را حتی فکرش را بکنم: هرکدوم از این نسل دومی ها ممکنه صفاتی داشته باشن که اصلا مشابهش توی نسل اول پیدا نمیشده و یا اینکه ممکنه از جنس همون صفات نسل اول باشه ولی بهتر باشه و یا اینکه بدتر باشه. یعنی با فرض بروز آن مراحل دشوار جهش هم نمی شود این فرض را برای جمعیت قابل توجه (که اونقدر زیادند که دچار کمبود غذا می شوند) تصور کرد! حتی توی مگس سرکه یا برخی موجودات با ساختار ساده هم که جهش تعدادی صورت می گیره در اینچنین جمعیت بالایی انجام نمی شود، آن هم از انواع مختلف. جهش را هم که در بالا آوردم که بیشتر بر اثر محیط ایجاد می شود نه اینکه همیشه موجود جهش یافته به دنبال محیط مناسب باشد. سایر موارد هم به همین ترتیب قابل رد کردن است که چون خیلی طولانی می شود از ادامه آنها خودداری می کنم.

البته خود شما هم در بند 3 با ارائه روش تست این نظریه کاملا" اون را نقض کرده اید و به آنچه که در بالا اشاره کردم، متذکر شده اید که تغییرات بر حسب محیط اتفاق می افتد و بی دلیل جهشی صورت نمی گیرد. در این زمینه لازم است که بگویم نوترکیبی (مانند عامل برخی مثال های شما) با نظریه تکامل داروین تفاوت دارد و انتخاب طبیعی که عامل اصلاح نژادها به صورت طبیعی است با این فرضیه بسیار متفاوت است. به عنوان نمونه مثال شما در مورد فرض بیماری ایدز انتخاب طبیعی است نه تکامل از نوع داروینیسم. یا در بند چهار در مورد زیبایی انتخاب طبیعی و فرصت تکثیر است (البته آن هم نه در همه جای دنیا) و در مورد هوش با اینکه تاریخ اصلا" چنین چیزی را نشان نمی دهد و تمدن های گذشته خلاف این را ثابت می کنند، اما در هر حال قسمت بیشتر آن به پرورش و عوامل محیطی بر می گردد و مثلا" برخی اقوام عقب افتاده را می بینیم که نه به دلیل کم هوشی بلکه به دلیل نبود امکانات پرورشی عقب هستند و در اثر پرورش استعداد خودشون را نشون می دهند که به آنچه گاهی دیده ام واقعا" تاسف خورده ام.

پس می بینید که اصلا" قابل توجیه نیست. البته سالیانی است که دلایلی خیلی قویتر از اینها برای این تئوری و روند تکامل بسیاری گونه ها ذکر می شود که حتی مستندات علمی بیشتر و سنگواره و ... هم دارد اما بنده هیچ وقت به دلیل نواقصی که داشتند و مواردی مثل "به دلایل نا معلوم" یا "بر اثر عوامل ناشناخته" در آنها وجود داشته و همچنین عدم وجود برخی مراحل و انقطاع تسلسل دوران، نتوانستم آنها را قبول کنم که نمونه آن سیر تکامل "اسب" است که با وجود براهین و شواهد زیاد غیر قابل قبول است.         

باز هم از زحمتی که کشیده بودید ممنونم.

___________________________________

 

 

ببخشید که طولانی شده بود! منظر نظرات دوستان هستم.

به نام نامیش می کنم آغاز

سلام

اول از همه شروع سال ۲۰۰۶ میلادی و تولد کلمة الله حضرت عیسی بن مریم (ع) را به همگان، مخصوصا پیروان آن حضرت و دوست داران همه پیامبران الهی تبریک عرض می کنم.

دوم آغاز به کار این وبلاگ را خدمت همگان اعلام می کنم و رسما به جمع وبلاگ نویس های فعال (!) وارد می شم. در اینجا سعی می کنم ضمن جمع آوری و نقد برخی موضوعات روز، با نگاهی جدید (از منظر خودم) به برخی احتیاجات روزگار خودمان بپردازم.

در همین ابتدای کار هم اعلام می کنم که دوستان به غیر از نظرات خودشان که لطف می کنند، در صورتیکه مطالب طولانی تر داشته باشند و مایل به همفکری در کنار هم باشند می توانند مطالب را ارسال نمایند تا با نام خودشان در وبلاگ قرار دهم و راجع به آنها بحث کنیم و از این رهگذر به نتایج مثبت و مورد نیاز دست یابیم. خلاصه اینکه اینجا فقط یک وبلاگ شخصی نیست و هدف تلاقی افکار در مورد مسائل به روشی آسوده است.

چشم انتظار هر فکر جدید و نظر دوستان.